نفس مامان و بابا، رضــــــــــــــــانفس مامان و بابا، رضــــــــــــــــا، تا این لحظه: 15 سال و 1 ماه و 27 روز سن داره

رضا جونی و من و بابایی

بهترین دلیل برای بودنم، تولدت مبارک

      آرزویم این است: نتراود اشک در چشم تو هرگز مگر از شوق زیاد... نرود لبخند از عمق نگاهت هرگز... و به اندازهء هر روز تو عاشق باشی... عاشق آنکه تو را می خواهد... و به لبخند تو از خویش رها می گردد... و تو را دوست بدارد به همان اندازه که دلت می خواهد     ...
4 اسفند 1391

مسابقه، مسابقه

سلام سلام به همه نی نی وبلاگی ها هم دوست جونی ها که به مسابقه دعوت کردم هم همهء دوست جونی های دیگه ام مسابقه هم اینه که چرا من و رضا جونی، نی نی وبلاگی شدیم من اردیبهشت 90 این وبلاگ رو به توصیه دوست خوبم زهره جون درست کردم و چون پیشنهاد خوبی بود هم اینکه یک عالمه دوست پیدا کنم و هم خاطرات تنها دلیله زندگیم رو ثبت کنم و هم اینکه از خلوت این شهر در بیام  اما از قانون این مسابقه اینه که: سه تا دوستی رو که معرفی می کنم باید توی وب خودشون پستی رو ترتیب بدن و دلیله نی نی وبلاگی شدنشون رو بنویسن 1- مامان محمد جون 2- مامان کوروش جون 3-مامان کیانا جون       ...
28 بهمن 1391

------

سلام عزیزم این روزا کمتر به وبت سر می زنم و الان هم زیاد نمیتونم برات بنویسم فقط اومدم از اتفاقای دیروز و دیشب برات بگم دیروز من حالم خیلی بد شد و سرماخوردگی شما روی من بد جوری عمل کرده بود و شما هم که ازم پرستاری می کردی و می گفتی بیا روی پام بخواب و ناز و نوازشم می کردی و برام ظرفا رو شستی و اتاقت هم مرتب کرد(عکساش رو بعدا برات می گذارم) شب که شد دستگاه بخور اتاقت رو بردیم توی اتاق دیگه و خودمون هم اومدیم اونجا تا هر سه با هم در جوار دستگاه بخوابیم هنوز من خوابم نبرده بود که قلبم شروع به تپش شدید کرد اولش 110 تا در دقیقه ولی بعد بالاتر رفت و دیگه حسابی نگران شدم شب بدی بود و از یک طرف تپش قلب و از طرف دیگه لرز و بی حسی داشتم...
14 بهمن 1391