نیشابور
سلام عزیزم دیروز جمعه، سوم آخرین ماه تابستون بود و ما به اتفاق خاله اکرم و عفت و مامانی و خاله نسرین نیشابور رفتیم پنج شنبه شب ما رسیدیم اونجا. البته از یک راهی که تا حالا از اونجا نرفته بودیم وای رضا جون خیلی مسیر وحشتناکی بود و گاه گداری یک ماشین ازش عبور می کرد و حتی جاده شونه هم نداشت و دو تا ماشین اگه می خواستن از هم سبقتی بگیرن جایی برای سومی نبود و هر چند که سبقتی هم در کار نبود و جاده پر از دست اندار بود و بیرون از ماشین حسابی تاریک و ظلمات خلاصه با کلی ایت الکرسی و چهار قل از اون جاده رسیدیم به نیشابور. اونجا هم که کلی خوش گذشت و من و مریم تا دم اذون گپ زدیم و نگذاشتیم هیچکی بخوابه شما هم که شده بودی پسر...