نفس مامان و بابا، رضــــــــــــــــانفس مامان و بابا، رضــــــــــــــــا، تا این لحظه: 15 سال و 1 ماه و 28 روز سن داره

رضا جونی و من و بابایی

دلنوشته ای به عزیز دلم

سلام دردونه مامان، امشب مثل خیلی شبهای دیگه بی خوابی اومده سراغم. تقریبا 20 دقیقه دیگه دهمین روز از مرداد سال نود تموم میشه و ما وارد ماه رمضون می شیم. تو و بابایی توی سالن خوابیدید و من پاورچین، پاورچین خودم رو به اتاق خواب رسوندم تا برای مونس تنهایی هام بنویسم. نمی دونم وقتی اینها رو می خونی چند سال برات تولد گرفتم؟ من وبابایی کنارت هستیم یا نه؟ اما برات دعا می کنم هر کجا هستی مایه افتخار و سربلندی ما باشی. مطمئن باش دعای خیر ما همیشه و در هر کاری همراهتِ. عزیزم، هر روز که می گذره، کنار ما بزرگ می شی و با حرفای قشنگت نور و زندگی رو به دنیای من وبابایی می یاری، این اوج نعمت برای یک پدر و مادر که ببینند دلبندشون کنارشون صحیح و سلامتِ. ...
11 مرداد 1390
1