آلبوم عکسای رضا جونم
سلام عزیزم
بعد از یک مدت که توی وبت پست جدید نگذاشتم، امروز با عوض کردن قالب وبت و یک چند تا عکس اومدم
این عکسا ماله اتفاقای این روزای گذشتهء که یک جا و درهم و ورهم برات می گذارم.
این عکس کنار نذریه که برای شما وقتی که بدنیا اومدی بابایی برات کرد و امسال روزه شهادت امام ششم، خونهء مامانی دادیم، همه فامیل هم اومدن و شما هم کلی با برو بچ بازی کردی
این هم آخریین نوه که مثله شما برای بدنیا اومدن عجول بود و یک ماه و یک هفته زودتر اومد
این عکس هم شما هستی و کادوهایی که روزه آخر کلاس زبانت مربیت بهت داد
نشد که برات پست تموم شدن کلاست رو بگذارم و برای اینکه شما شاگرد اول کلاس شدی بهت تبریک بگم
حالا چند روزه دیگه کارنامت می یاد و برات می گذارم
این هم کلاس زبانت
عزیزم شما تا قبل از اینکه بری کلاس زبان علاقه ای به رنگ آمیزی و نقاشی نداشتی یا شاید هم من نمی تونستم بهت یاد بدم ولی الانه رنگ آمیزیت عالی شده، این هم نمونش
هفته پیش خاله های من"خاله عفت و خاله راضیه" و خاله مریم و بابایی اومدن اینجا و شما اون روز از بس با مهدی و مهسا بازی کردی که شب آش ولاش گرفتی خوابیدی
جالبش اینجا بود که رسم مهمون نوازی رو ادا کردی و مهدی رو بالای تخت جا دادی و خودت پایین خوابیدی
و این هم بعد از رفتن مهمونا
فدات بشم صبح که از خواب بیدار شدی و دیدی مهمونا دارن می رن به خاله گفتی: "حالا بگذارید صبح بشه هوا روشن شه من یک کم با مهدی با ماشین شارژی بازی کنم بعد برین"
این هم خوده عکس
واما محیا خانم
که خیلی نفسه،
از رفقای نی نی وبلاگی که قبلا گفتم توی حرم یک ملاقات کوتاه با این خانم خانوما و مامان و بابای محیا خانم داشتیم
اگه می خوای بری توی وبش اینجا رو کلیک کن