رضا جونم و اولین تجربه خریدن "نان"
سلام پسرم سلام عزیزم
پسرم دیگه نون آور خونه شدی ها......
الهی فدات بشم که دیشب رفتی و با اون دستای کوچولوت برامون نون خریدی
دیشب بیرون بودیم و وقتی به نونوایی رسیدیم بابایی گفتن که من وقتی می خواستم شیر بخرم یک کم شیر ریخت روی دستم و نمی تونم نون بگیرم و از من خواستن تا برم و نون بخرم
منم وقتی دیدم چاره ای نیست گفتم باشه
نونوایی طبق معمول بخاطر آخر وقت بودنشون خلوت بود و نون هایی که پخته بود و توی پلاستیک گذاشته بود کنار
وقتی من از ماشین اومدم پیاده بشم شما هم پیاده شدی منم که کلا با نون خریدن مشکل دارم و از طرفی دیدم نون ها رو از قبل پخت کرده و سرد شده پول رو به شما دادم و گفتم برو مامان به نونوایی بگو همۀ پولت رو نون بده
قربون اون دستای کوچولوی شما برم که دویدی و نون رو خریدی و اومدی دادی به من
من و بابا رو می گی داشتیم از خوشحالی که انقده شما آقایی بال در می آوردیم
بله عزیزم این هم از داستان رضای من که نون آور خونه شده