تولد،تولد
سلام مامانی،سلام عسلی
می بینی عزیزم چه زود گذشت، روز تولدت رو می گم، الان 12 ساعت از لحظه ای که شمع تولد 3 سالگیت رو فوت کردی می گذره،هر چند نمی دونم الان که می خونی چندمین تولد قشنگت رو پشت سر گذاشتی،
عزیزم دیروز پنجم اسفند بود وتولدت رو خونهء بابایی گرفتیم ،از حد و اندازهء خوش گذرونی به شما که نگو و نپرس حتی دلت نمی خواست بعد از رفتن مهمونا بخوابی و دائم سراغ مهمونات رو می گرفتی.
عزیزم امسال می خواستم برات جشن کفشدوزکی بگیرم که نصفه نیمه شد و تقریبا هیچی توی بجنورد با تم کفشدوزک پیدا نکردم، حتی تن پوشش رو.
بگذریم ، بریم سراغ عکسا:
فکر کنم بهترین قسمت تولدت برای شما اینجا باشه که شما و بچه ها خوب جیگر بقیه رو با ترکوندن بادکنکا در آوردید
این هم از گیفتای هدیه
این هم از تزئینات
این هم از پذیرایی
واما دلبند مامان،که جیگرم رو در آوردی تا ازت دو تا عکس بگیرم
این هم از کیک