نفس مامان و بابا، رضــــــــــــــــانفس مامان و بابا، رضــــــــــــــــا، تا این لحظه: 15 سال و 2 ماه و 15 روز سن داره

رضا جونی و من و بابایی

الهی بگردمت بابایی

1390/12/17 8:35
565 بازدید
اشتراک گذاری

سلام گلم

دیروز بالاخره بابایی رو بردیم دندون پزشکی.... بگردم بابایی رو که جیگرش در آومد

رفتیم جرمای دندون بابایی رو بی خونه مون کردیم

وای من فکر نمی کردم جرم گیری انقدر درد داشته باشه، وقتی بابایی از توی مطب اومد بیرون رنگش پریده بود و یک راست رفت طرف سرویساشون و چند دقیقه ای گذشت که اومد بیرون دیدم حالش نذاره ، دلم نمی یومد ازش بپرسم چرا اینجوری شدی ؟تا رسیدیم به ماشین دلم هزار راه رفت شما هم که نامردی نکردی خوب روی اعصاب بابایی راه رفتی و زده بودی زیر گریه که چرا کیک نمی خرین.آخه ناهار که چه عرض کنم صبحونه  و دیشبش هم شام  نخورده بودی و اگر کیک میگرفتیم دیگه شام هم نمی خردی

خلاصه خونه اومدیم و بابایی آب نمک به دندوناش زد و کم کمک راه افتاد و منم که می دونی توی چایی درست کردن زورم می یاد ولی دیشب دیگه بابایی و که نه جناب عالی رو تحویل گرفتم و یک قوری چایی آبنبات پهلو تقدیم کردم و کلی بابا، بچه با هم کیف کردید. بابایی هم رفت خریدامون رو که یادم رفته بود بیرون که بودیم بکنیم رو انجام داد و آخر شب هم من بدبخت رو انداختید توی آشپزخونه، براتون زرشک پلو درست کنم و ...

امروز احتمالا بریم مشهد؛ اگر هم نریم که من خودم رو خفه می کنم امروز عروسی پسر خالهء، بعد هزار سال من میخوام همهء فامیل رو یک جا ببینم ؛ می دونی از کی من همشون رو ندیدم تقریبا از مکهء مامان می شه یعنی سه سالی هست که هر وقت عروسی و مهمونی کروپه ما مفقودالاثریم.

ببینیم چی می شه

فعلا بای

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

نسترن
17 اسفند 90 9:23
انشالله بری بهت خوش بگذره
نسترن
17 اسفند 90 9:59
اره خوش میگذره تو هم بیا
مامان محمد جون
17 اسفند 90 16:21
سلام خانمی
ایشالا همیشه به عروسی
قشنگ درکت میکنم چی میگی
ان شااله میری و حسابی هم بهتون خوش میگذره جایه ما رو هم خالی کن
راستی یه وقتایی ,یه وقتایی اگه گذرت مشهد اوفتاد اگه افتاد میگم ها یه سری هم به دوستایه قدیمت بزن
خوشحال میشیم دوباره همدیگه رو ببینیم


سلام عزیزم
بی زحمت نمی گذاریمتون
دل ما هم حسابی برات تنگ شده