اندر حکایت های روزهایی که گذشت

  سلام رضا جونم

خوبی گلم؟

الان که دارم برات می نویسم شما داری تلویزیون نگاه می کنی و سرما هم خوردی و هر از گاهی سرفه می کنی

دلیلشم اینه که وقتی بعد از 8 روز که مشهد بودیم و  بر گشتیم خونه، پکیچ روشن نشد و خونه با دمای 8 درجه رو نتونستیم گرم کنیم

با اینکه بخاری با حرارت بالا روشن بود اما حتی نتونست دمای حال رو به 16 درجه برسونه و از شانس بد ما هم روزه تعطیلی این مشکل پیش اومد و چون 5 شنبه شب بود که برگشته بودیم و فرداش هم که جمعه بود همه تعمیرکارهایی که شمارشون رو داشتیم گوشی هاشون رو خاموش کردن و تا روزه شنبه همچنان با سرما دست و پنجه نرم کردیم و اخرش هم این شد که من و شما سرماخوردیم

اما توی اون یک هفته ای که مشهد بودیم:

دو روزه اول که ایام شهادته پیامبر و امام رضا بود که خاله طبق روال هر سال هیئت داشتن و ما هم اون دو روز و دو شب رو خونه خاله بودیم و شما هم با جمع پسرونه اونجا کلی کیف کردی و تلافی سه هفته ای که نرفته بودیم رو توی همون دو روز کردی

انقده شبا خسته و اش و لاش بودی که وقتی می خوابیدی با اینکه سر و صدای ما تا دم دمای صبح تموم نمی شد ولی شما رو چیزی بیدار نمی کرد

شب شهادت امام رضا هم که عمه سمیه برامون بلیط تئاتر گرفته بود و رفتیم تئاتر که داستان ادم و خلقت ادم و اومدن حضرت ادم به زمین و بعد هم حضرت خاتم بود و عید غدیر و حضرت علی(ع) و جنگ صفین و کارشکنی های اون زمان و ... و دو امام بعد از ایشون و روایتی از عاشورا و در اخر هم امام رضا(ع) که نماز باران ایشون و شهادت ایشون رو به نحوه فوق العاده زیبا به نمایش در اورده بودن و توی اون 3 ساعتی که اونجا بودیم شاید زیبا ترین لحظات عمرم رو سپری کردم

توی یکی دو روزه بعدی هم که طبق روال همیشه مهمون بازی بود و کارای عقب افتاده مثله سر زدن به مامانی بابا که با اش پشت پای دایی هاشم یکی شد و یک روز اونجا بودیم و شما هم کلی با تفنگی که مامانی برات خرید با امیر علی بازی کردی و ما هم رفتیم حرم و دوباره که برگشتیم خونه مادر دیدیم عمه ها و بقیه دختر خاله ها هم اونجان و شما با کلی بر و بچ داری بازی می کنی

این هم پسر عموی تازه به ما رسیده

روزه پنج شنبه هم قبل از اومدن شما رو برای پابوسی امام رضا بردییم

خلاصه عزیزم تا دلت بخواد تلافی این مدت تنها بودنت رو کردی و دل سیر از مشهد اومدیم هر چند که شما نمی خواستی بیای و می گفتی من خونه مامانی می مونم

و اما توی این مدت که برات پست نگذاشته بودم:

دو هفته پیش با هم رفتیم کتابخونه و شما اسمت رو توی یک کتابخونه نوشتی این هم یک حرکت فوق العاده فرهنگی

شما توی کتابخونه کلی ذوق کردی و توی کتابخونه بدو بدو می کردی

کلی اونجا با کتابا و محیطش کیف کردی

 و این هم از کارنامه پسرعزیزم توی ترم اول زبان

که فدات بشم با نمره عالی100 گذروندی

این هم از تاثیره سی دی اموزشی کلاس اول روی شما

و اخرش هم عکس دو نفره من و شما

و شما و بابایی

و عکس سه نفره هورراااااا

فدات بشم عسلم