جشن شکوفهء من
سلام پسرم
سللام عسل مامان
سلام شکوفهء من
وای مامانی باورم نمی شه الانه نیستی خونه و رفتی پیش دبستانی
باورم نمی شه پسرم اینقده زود مرد شده
آره خوشگلم الان شما رفتی سر کلاست توی پیش دبستانی علم و الهدی من دارم برات از اولین روزت که دیروز بود می نویسم
قربونت برم که دیروز خیلی زود و بدون غر و غر از خواب بیدار شدی و با ما نشستی سر سفره و شیرت رو خوردی و دیر دیرات می شد که بری
حتی بابا که رفت پایین تا ساعت بزنه و ساعت 8 بیاد که ببردمون شما دیگه طاقت نداشتی و می گفتی مامان بیا با هم بریم دیگه دیر می شه
البته تنها شما نبودی که انقده هول بودی من از دیشبش خوابم نبرده بود و دائم از خواب می پریدم و می ترسیدم روز اولی دیر برسی و به تجربه روز اول نرسیم
یک ترس دیگه هم داشتم اون هم اینکه روز اول چون ساعتا رو عقب کشیده بودن می ترسیدم کلاست با ساعت قدیم شروع بشه و ما یک ساعت دیر برسیم که ساعت 6 با مهد تماس گرفتم، دیدم کسی تلفن رو ور نداشت و خوشحال دوباره خوابیدم
قبل اینکه بابا بیاد ازت چند تایی عکس گرفت ولی چون لباس فرمت هنوز آماده نشده بود فعلا داری با این لباس رفتتی
بعد هم از زیره آینه و قرآن و آب ردت کردم و شما هم خیلی قشنگ همراهی کردی و آب هم خوردی و فدات بشم که خیلی قشنگ رد که می شدی بسم اله می کردی
خلاصه بابا ساعت 5 دقیقه به 8 اومد و من و بابا، شما رو برای اولین تجربه درس همراهی کردیم
حیات رو صندلی گذاشته بودن ولی انقده مامانا ذوق داشتن که روی صندلی نمی شستن و مشغوله عکس گرفتن بودن
بعد اینکه صحبتای اولیه شد بچه با صف رفتن سر کلاسا و از زیره آینه و قرآن رد شدن و به همهء نو آموزای خوشگل کیک و آب میوه دادن
من هم نیم ساعتی بودم و بعدش اومدم خونه و وقتی خونه رسیدم خانم ساجدی هم اومدن
باورت نمی شه توی راه عذا داشتم که چطوری توی خونه بدونه شما سر کنم دلم داشت برات پر می کشید
شب قبلش بابایی کفت رضا بره خونه صوت و کور می شه و دل تنگی می کنی ولی باورم نمی شد ولی همین الانم دوست ندارم بدونه شما توی خونه بمونم و دارم حاضر می شم برم باشگاه
خلاصه عزیزم خانم ساجدی برام یک نعمت بود که اومدن و من رو هنوز خلقم تنگ نشده بود نجاتم داد
من غذا رو اماده کردم و به خانم ساجدی سپردم و ساعت 11 و بیست اومدم دنبالت و دوست نداشتم روزه اولی دیر بکنم وا ونجا مغطلم بشی
از فاطمه جون (مربیت) اوضاعت رو که پرسیدم تاییدت کردو شما هم تا فهمیدی سپیده خونمونه با سر پریدی توی ماشین و با هم اومدیم خونه
تا ساعتای 4 که سپیده بود انقده باهاش بازی کردی که دیگه نا نداشتی و وقتی رفتن ما هم خوابیدیم و تا ساعت 9 و نیم بود که شما خوابت برد
چون شما سابقه نداشت این همه بخوابی خیلی نگرانت بودم ولی بابایی می گفت که بگذار بخوابه خیلی خسته شده از صبح بیداره
بعد هم که بیدار شدی با هم رفتیم توی پیلوت و مثله همیشه فوتبال بازی کردیم و ولی شما چون یک کمی خسته بودی ترجیح دادم زیاد خسته ات نکنم و با بهانه اینکه من خسته شدم اودیم بالا و دوباره ساعت 10 و نیم خوابیدی تا امروز صبح که با شور و نشاط رفتی سر کلاست
امیدوارم همیشه موفق باشی عزیزم