آخر هفته با مهمونامون
سلام عزیزم
خوبی گلم
این روزا کمتر وقت دارم برات بنویسم و این رفت و آمد هامون به مشهد تمام وقت و برنامه های منو به هم ریخته، از یکشنبه تا پنج شنبه مشهدیم و شما از کلاسات هم عقب افتادی
تقریبا پیش دبستانی برات تبدیل به محل بازی شده و از هر سوره ای چند تا آیه رو یاد گرفتی و متاسفانه وقتی منم بهت یاد می دم زیاد همکاری نمی کنی
اما این هفته مشهد نرفتیم و روزه چهار شنبه عمه و مامانی اومدن خونمون و امروز رفتن و توی این یکی دو روزه شما کلی بهت خوش گذشت و به همراه مهمونامون رفتیم تعزیه خوانی که روز آخرش بود و از اونجا هم رفتیم تا برای مامانی به مناسبت تولدشون گوشی بگیریم که به پیشنهاد من چون هم هوا خیلی سرد بود و هم شما و نازنین نمی تونستین از این فروشگاه به اون فروشگاه برید بردمتون قصر کودک
عمه جون و آقا مرتضی هم رفتن یک گردشی توی فروشگاه خانه و کاشانه بکنن و مامانی و بابایی و بابا هم برای خرید گوشی رفتن
و این هم عکساش
این هم عکسای قصر کودک
این هم موقع رفتن که تازه ما این خونه رو دیدیم و شما هم رفتین تا با هاش عکس بگیرین
عزیزم متاسفانه نازنین توی لحظات آخر از روی جامپی افتاد ولی خدا رو شکر که اتفاق بدی براش نیفتاد
خلاصه عزیزم به شما که خیلی خوش گذشت و اون هم از شدت تشکر شما دو تا ازم کاملا مشخص بود و هم اینکه ازم قول می گرفتین که دفعه بعد ببرمتون ولی به همون اندازه که شما لحظات شادی رو داشتین به من بیشتر از شما دو تا خوش گذشت و یکی از بهترین شبهای عمرم رو کنار شما دو تا گذروندم
امیدوارم همهء لحظاتت به خوبی و خوشی بگذره