نیشابور
دیروز جمعه، سوم آخرین ماه تابستون بود و ما به اتفاق خاله اکرم و عفت و مامانی و خاله نسرین نیشابور رفتیم
پنج شنبه شب ما رسیدیم اونجا. البته از یک راهی که تا حالا از اونجا نرفته بودیم
وای رضا جون خیلی مسیر وحشتناکی بود و گاه گداری یک ماشین ازش عبور می کرد و حتی جاده شونه هم نداشت و دو تا ماشین اگه می خواستن از هم سبقتی بگیرن جایی برای سومی نبود و هر چند که سبقتی هم در کار نبود و جاده پر از دست اندار بود و بیرون از ماشین حسابی تاریک و ظلمات
خلاصه با کلی ایت الکرسی و چهار قل از اون جاده رسیدیم به نیشابور.
اونجا هم که کلی خوش گذشت و من و مریم تا دم اذون گپ زدیم و نگذاشتیم هیچکی بخوابه
شما هم که شده بودی پسر خاله عفت و دستت رو می دادی به علی آقا و خاله و با اونا هر جا می رفتن همراه بودی
شب هم که پیش من نخوابیدی و رفتی بغله مهدی و دستت رو انداختی دور گردنش و پات رو هم انداختی روش و خوابیدی
البته ساعتای 2 نصفه شب خوابت برد
فرداش هم راه افتادیم رفتیم بی بی شطیطه و بی بی پسنده که خیلی دوست دارم جریان بی بی شططیطه رو برات تعریف کنم و توی پست بعدی می گذارم برات
خلاصه از اونجا هم رفتیم روستای زیبای بار
خوشبختانه توی مسیر راه قوچان بود و ما کلی کیف کردیم
توی راه هم که شما توی ماشین خاله اکردم بودی و خاله اکرم که خودش دو تا پسر وروجک داره، بماند و مهدر هم باهاشون بود و از طرف دیگه پسر عمهء اوناهم باهاشون بود"سعید" و با شما 5 تا پسر توی ماشین خاله
طفلکی خاله و علی آقا با شما ها چه بلایی سرش در اومد؟!
مسیر راه هم که نگو به نهایت وحشتناک و خراب
ادرس هم که نیشابوری ها بد می دادن
مقدار مسافت هم دستشون نبود
1 کیلومتر رو 2-3 کیلومتر تخمین می زدن و 5 کیلومتر رو 1-2 کیلومتر
اینجوری بود که ما از رفتن به آبشار پشیمون شدیم و چون هر چی می رفتیم بهش نمی رسیدیم و توی یکی از باغا که صاحبش دعوتمون کرد تلپ شدیم و اونجا خیلی خوش گذشت
خلاصه عصری برگشتیم و بقیه بعد از رفتن به قدمگاه برگشتن خونه