رضا جونم و آمپول
همی الان از دکتر می یایم
امروز هر سه تایی حالمون خیلی خراب بود و شما هم که می گفتی: "گلوم خوب کار نمی کنه" و "سرم درد می کنه"
عصر که شد حالمون خراب تر شد و دیدیم نمی شه باید بریم دکتر و پنی سیلین رو نوش جان کنیم
همین طور هم شد و دکتر برای من 3 تا آمپول و برای بابایی دو تا و برای شما هم یک پنی سیلین نوشت
توی تزریقات خانمی پرستار وقتی که دید شما خودت فورا از تخت بالا رفتی و خوابیدی و منتظر شدی تا بهت آمپول رو بزنه، تعجب کرد و گفت: که تا حالا من این جورش رو ندیدم که بچه ای خودش مشتاق باشه تا آمپول بزنه
قربونت بشم ما هم که طبق معمول قربون صدقه شما شدیم و کلی باهات کیف کردیم
الانه هم داری با بابایی چایی دارچینی نوش جان می کنی و به بابایی تذکر می دی چایی بده اینا خوبه
برای همیشهء، همیشهء ،همیشه دوست دارم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی