شیرینی های شیرین ترین پسر دنیا
سلام شیرینم
سلام عسلم
امروز اومدم برات از اتفاقای این روزا بگم با خودم گفتم تا عکساش رو برات اپلود نکردم چیزی ننویسم و توی همین فکرا بودم که کامنتی برام اومد و یاد شیرین زبونی دیروزت افتادم
دیروز توی بغلم بودی که چشمام رو گرفتی و گفتی: مامان جون یک ارزو بکن
منم با چشم بسته ارزو کردم و شما چشمام رو باز کردی
گفتی: چی آرزو کردی مامانی
گفتم: ارزو کردم شما یک فرد موفق باشی
بعد گفتم: حالا من چشمای شما رو می گیرم شما یک ارزو بکن
بعد که چشمات رو باز کردی گفتم: چی آرزو کردی مامان
گفتی: آرزو کردم خدا به شما یک نی نی کوچولو بده
سرم صوت کشید از بس حرف شما شاخ دار بود
کلی خندیدم و تلفن کردم به بابایی و جریان رو براش گفتم و بابایی هم حسابی خنده ش گرفت
عصر که اومد خونه بابایی بهت گفت: آقا رضا چی آرزو داری؛ چشمات رو ببند و آرزو کن
دوباره چشمات رو بستی و بعد که بازشون کردی و از پرسیدیم باز گفتی: ارزو کردم خدا به مامانم یک نی نی بده
بابایی بهت گفت: نی نی دردسر داره ها جات رو تنگ می کنه، مامانت دیگه کاری بهت نداره بازم نی نی می خوای
گفتی: آررررررررره
قربونت برم که انقده مهربونی و با این دل کوچولوت آرزوهای بزرگ بزرگ داری