نفس مامان و بابا، رضــــــــــــــــانفس مامان و بابا، رضــــــــــــــــا، تا این لحظه: 15 سال و 2 ماه و 10 روز سن داره

رضا جونی و من و بابایی

بدون عنوان

1392/5/1 13:33
337 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عسلم

خوبی عزیزم

امسال پنجمین ماه رمضونیه که شما رو داریم و افطار رو با شماییم و سحر ها هم من و بابایی دائما در حال مراعات کردن شما که از خواب ناز بلند نشی و بد خواب نشی

امسال از اولش تصمیم گرفتم شما با واژه روزه آشنا نشی، میدونی چرا؟؟ آخه پارسال که فهمیده بودی روزه چیه و توش نباید چیزی بخورن شما هم روزه می گرفتی و هر کاریت می کردم غذا نمی خوردی و می گفتی منم روزه ام با شما افطار می کنم

حالا امسال هر وقت چیزی داری می خوری و طبق معمول به منم تعارف می کنی مجبورم هر دفعه با یک برنامه ای ازت عذر خواهی کنم و تشکر بگم که نگهدار بعدا می خورم

یا اگه چیزی می خریم و می گم بگذار شب بخوریم می گی خوب چرا الانه نمی خوریم

وقتی هم که بابایی برای نماز می یاد خونه می پرسی چرا بابا ناهار نمی خوره زودی می ره

خواب منم که شده برات یک معزل جدی

چون شبا بد می خوابم و دایم توی استرس اینم که مبادا خواب بمونیم، روزا بیشتر می خوابم و با اجازه شما تا ساعت 12 خوابم

تا این 12 که من بیدار بشم شما صد بار ازم چیزی میخوای و من باید آدرس بدم که برو خودت بردار

اول که بیدار می شی می گی: مامانی بیدار شو دیگه صبح شده نیگاه کن آفتاب در اومده

می ری ساعت رو می یاری روی سرم و می گی مامانی نگاه کن ساعت چنده بیدار شو دیگه

منم می گم مامانی بگذار یک کمی دیگه بخوایم

"دیروز هم که طبق معمول ساعت رو آورده بودی و هر کار می کردی من چشمم رو باز نمی کردم،آخرش گوشهء ساعت خورد به سرم "

باز چند دقیقه می گذره و منم می رم توی خواب عمیق و می گی مامانی من تلویزیون اتاق شما رو روشن کنم؟ می گم روشن کن. منم که چون مامان خوبیم سحر که می خوام بخوابم شبکه پویا رو می گذارم تا شما باز نگی: مامانی بگذارش روی پویا

خوب این از تلویزیون که شما یک نیم ساعتی نیگاهش می کنی و بعد دیگه گرسنه می شی و می گی مامانی پاشو بهم صبحونه بده

منم که بازم مامان زرنگیم صبحونه شما رو هر روز یک جور متنوع آماده می کنم و بهت آدرس می دم که برو بردا

یک روز برات توی سفره نون می گذارم و مخلفاتش رو روی میز می گذارم می گم برو سفر رو بیار و پنیر و گردو و مربا رو از روی میز بردار  و کره هم خواستی توی یخچاله

یا اینکه برات سحری ساندویچ می کنم و یا اینکه کلوچه بهت می گم برو از توی یخچال بردار

چون شما باید هر روز یک مدلی صبحونه بخوری منم هر روز برات تنوع رو می گذارم و با خیال راحت می خوابم چون دیگه تا 12 به من کار نداری مگه اینکه این برنامه نقاشی نقاشی شروع بشه که شما دوسش نداری و بیای بگی مامانی پاشو بازی کنیم

وای دیگه از گیر این یکی نمی تونم در برم و بغلت می کنم می گم حالا یک کم بیا توی بغلم

می یای توی بغلم ولی پدر چشمام رو در می یاری و می گی چشمات رو نبند،باز کن چشماتو

اره خوشگلم داستانیه ماه رمضون هم برای خودش ها

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

خوش سیما
1 مرداد 92 0:22
ما هنوز اندر خم یک جوجه ایم(92)
خوش سیما
1 مرداد 92 21:51
ماه رمضان زولبیا، بامیه و تجارت نگران کننده ی بیماریهای حاصل از مواد شیمیایی(114)
منا(مامان کورش)
2 مرداد 92 0:52
چه روزهای زیبایی دارید کی بشه کورش سن رضا جون بشه که بتونم منم راحت بخوابم قبل از کورش باید بیدار بشم بعد کورش بخوابم


چشمات رو روی هم بگذار
گذاشتی
گذاشتی
زود می گذره مثله روی هم گذاشتن چشمات
الی مامی آراد
2 مرداد 92 15:39
عزیزم روزهاتون قبول باشه

ممنون خانمی، همچنین عبادات شما هم..