برای همسر عزیزم
سلام عزیزم،
سلام بابایی، خسته نباشی،
آره، امروز می خوام برای دل خودم بنویسم، برای بهترین بابای دنیا.
برای همسرم که الحق توی همسر بودن چیزی برام کم نگذاشته.
نه تنها هم سر برام بودی بلکه واقعا یک دوست دوست داشتنی توی غربت این چند سالم بودی.
روزایی که گر چه الان سخت تر شده و کمتر می بینمت اما همین انتظار هر روزه برای اینکه در باز بشه و تو با سیمای دوست داشتنیت به ما سلام کنی و رضا از هر جای خونه خودش رو بهت برسونه تا بیاد توی آغوش گرمت، لذت بخش و ارزشش رو داره که تمام روز چشم به در باشی و هر از گاهی دم دمای غروب کنار پنجره بری تا نکنه تو از در بیای و ما دیر ببینیمت.
عزیزم الان که دارم می نویسم قطرات اشک گونم رو خیس کرده و دلم برات پر می کشه.
دلم برای روزایی که با هم امامزاده می رفتیم یا توی طالقانی قدم می زدیم حسابی تنگ شده.
اون روزا فکر روزهایی که غربت برام سخت بشه رو نمی کردم.
به امید روزای پر از شکوه موفقیت برای تو کسی که همیشه بیادت هست........