نفس مامان و بابا، رضــــــــــــــــانفس مامان و بابا، رضــــــــــــــــا، تا این لحظه: 15 سال و 2 ماه و 16 روز سن داره

رضا جونی و من و بابایی

برای همسر عزیزم

1390/7/12 15:06
608 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزیزم،

سلام بابایی، خسته نباشی،

آره، امروز می خوام برای دل خودم بنویسم، برای بهترین بابای دنیا.

برای همسرم که الحق توی همسر بودن چیزی برام کم نگذاشته.

نه تنها هم سر برام بودی بلکه واقعا یک دوست دوست داشتنی توی غربت این چند سالم بودی.

روزایی که گر چه الان سخت تر شده و کمتر می بینمت اما همین انتظار هر روزه برای اینکه در باز بشه و تو با سیمای دوست داشتنیت به ما سلام کنی و رضا از هر جای خونه خودش رو بهت برسونه تا بیاد توی آغوش گرمت، لذت بخش و ارزشش رو داره که تمام روز چشم به در باشی و هر از گاهی دم دمای غروب کنار پنجره بری تا نکنه تو از در بیای و ما دیر ببینیمت.

عزیزم الان که دارم می نویسم قطرات اشک گونم رو خیس کرده و دلم برات پر می کشه.

دلم برای روزایی که با هم امامزاده می رفتیم یا توی طالقانی قدم می زدیم حسابی تنگ شده.

اون روزا فکر روزهایی که غربت برام سخت بشه رو نمی کردم.

به امید روزای پر از شکوه موفقیت برای تو                          کسی که همیشه بیادت هست........

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مامان محمد جون
12 مهر 90 20:13
سلام دوست خوبم
با خوندن نوشته هات یاد خودم افتادم و هزار تا از این درد و دلا,حالا که نگاه میکنم میبینم این دوریا چه قدر من و همسرم رو نسبت به خیلی از هم دوره ای های خودمون پخته تر و وابسته تر کرده
اونچه که خیلی مهمه اینه که تو تمامی شرایط همدیگرو درک کنیم ,برای داشتن چنین همسر کوشا و مسئولیت پذیری بهت تبریک میگم تمام سختیهای الان برای ساختن آینده بهتر از امروزتونه امیدوارم مثل همیشه موفق باشین

سلام عزیزم
ممنونم که مثل همیشه قوت قلبی برای دلی که خیلی نا آرومه.حرفات چون از طرف کسیه که طعم این روزای من رو با تمام وجودش چشیده بیشتر به دل می شینه. باز هم از لطفت ممنونم.



محيا كوچولو
13 مهر 90 22:55
واي خاله از بس رمانتيك بود اين پستتون قاطي كردم! ميخواستم بگم ماماني رضا جون را تو ليست دوستاي گلم لينك كردم!! ببخشيد