نفس مامان و بابا، رضــــــــــــــــانفس مامان و بابا، رضــــــــــــــــا، تا این لحظه: 15 سال و 2 ماه و 16 روز سن داره

رضا جونی و من و بابایی

عمو جون مهدی و زن عمو جون فاطمه رفتند سر خونه زندگیشون

1390/5/8 14:55
1,971 بازدید
اشتراک گذاری

تصاوير زيباسازی ، كد موسيقی ، قالب وبلاگ ، خدمات وبلاگ نويسان ، تصاوير ياهو ، پيچك دات نت www.pichak.netسلام خوشگل مامانی،

ببخش که این مدت نتونستم به وبلاگت سر بزنم .

 امروز سومین روز مرداد ماه و هفته دیگه مثل امروز باید روزه بگیریم و ماه مبارک شروع میشه.

حال احوال تو هم خوبه، البته این روزا خیلی شر و بلا شدی کنترلت واقعا غیر ممکنه و هر کاری توی مشهد یاد می گیری و هر کاری که تلویزیون یادت می ده با چاشنی خودت ارائه می دی.

niniweblog.com

کارهای عجیب و غریبت فراونه حتی حرفای عجیب هم می زنی که من و بابایی از حرفات شاخ در میاریم.مثلا چند شب پیش من رضا شده بودم و تو مامانی و قتی بهت می گفتم مامانی، دقیقا مثل خودم می گفتی "جان"،اون شب با بابایی حسابی از دستت کیف کردیم آخرش هم که بهت گفتم آب می خوام " گفتی بگو بابایی بیاره". بابایی هم که کم نیاورد و نرفت که بیاره، بعد بهت گفتم که چراغ رو روشن کن و از روی میز توی آشپزخونه برام آب بیار ،تو هم رفتی و چراغ رو روشن کردی اما وقتی که می رفتی گفتی "خودم آب ماخوام بوخورم" این و گفتی و آب رو خوردی و به من نشون ندادی. البته بابایی برام آب آورد.

 

niniweblog.com

 

 یک چیز جالب که تو از دیروز می گی "کتی خانم، شیرزاد ، دکتر افشار هستم" اینا کاراکترهای یک مجموعه طنز هستند که هر شب نگاه می کنیم البته تو مشغول بالا رفتن از سر وکله ما هستیniniweblog.com

یا اینکه تهدید خاموش کردن تلویزیون رو می کنی و نمی دونم از کجا که دستت رو روی تصویر خانم شیرزاد هم می زاری و اسمش رو می گی.وقتی هم که آهنگ پایانیش شروع می شه ورجه ورجه می کنی و با خواننده خیلی قشنگ هم آوازی می کنی. 

niniweblog.com 

یک چیز جالب دیگه اینکه من چند روزی که می رم شنا و تو رو دو ساعتی تا اینکه بابایی بیاد می برم مهد چند روز پیش که لباس پوشیدم تو فهمیدی که میخوایم بریم و شروع کردی به ناله زدن که "مهد نمی یام، مهد نمی یام"niniweblog.comکوتاه هم نمی یومدی.

 الان هم گوشی بابایی زنگ زد، تو هم طبق معمول بعد از تموم شدن حرفش گفتی "کی بود؟"

و اما مهمتر از همه، هفته پیش دامادی عمو مهدی بود و تو دومین عروسی زندگیت رو که اولیش دامادی عمو میثم بود رو تجربه کردی، گفتن نداره که تو چقدر اذیت کردیniniweblog.com

و آب بازی کردی

و همه لباست رو خیس کردی اما میون همه شرارتهات جالب اینجا بود که تو و نازنین دست هم رو گرفته بودید و دور تا دور باغ قدم میزدید،niniweblog.com{هر دو تون هم که لباساتون ست بود (قرمز)}

اما وقتی من خواستم ازتون عکس animated smiley faces for orkut, myspace, facebook بگیرم دو تاتون دست هم رو ول کردید و رفتید تا آب بازی کنید. این روزا کار با کنترل تلویزیون رو یاد گرفتی و کنترل ضبط که به تلویزیون هم می خوره رو بر میداری و سر بزنگاه حال ما رو می گیری.

niniweblog.com

خوب برای ایندفعه دیگه کافیه، خداحافظ کوچولوی مامانی

روز و شب های خوشی داشته باشی عزیزم Cute 
smileyCute 
smileyCute 
smiley

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)