ی مامان حواس پرت
توکل یعنی بدانی که مخلوق نه زیانی می زند و نه سودی می رساند، نه چیزی میدهد و نه از چیزی جلوگیری می کند؛ و چشم امید برکندن از خلق. و هرگاه بنده چنین شد، دیگر برای احدی جز خداوند کار نمی کند و امید و بیمش از کسی جز او نیست و چشم طمع به هیچکس جز خدا ندارد! این است حقیقت توکل.
"جبرئیل در پاسخ به سوال پیامبر(ص) درباره توکل"
سلام شیرینم
امروز و دیشب لحظه های خوبی برای من نبودن و من دایما توی دلشوره و اضطراب بودم چونکه اتفاق نا خوشایندی که دلیلش حواس پرت من از تو بود افتاد البته صد هزار بار باید خدا رو شکر کنم که سلامتی تو رو ازمون نگرفت .
قضیه از این قرار بود که دیروز با دایی هاشم و زندایی و رایحه رفتیم باغ آقای ساجدی همه چیز خوب و خوش پیش می رفت و به تو هم حسابی خوش می گذشت و با سیپده و حدیثه حسابی بازی کردی حتی دایی که قیلونش رو به پا کرد تو هم چند پکی استفاده کردی و بالاخره که به سرفه افتادی تونستیم ازت قلیون رو بگیریم، یک شکم شاتوت و تمشک خوردی، اما اتفاق ناجوری که ازش گفتم آخر موقع اومدن افتاد که ما داشتیم وسایل رو جمع می کردیم و دایی و خونواده اش رفتند طرف ماشین من هم دیدم تو با اونا راه افتادی که بری اما فکر کردم دایی متوجه شده که تو داری باهاشون می ری، لحظه ای طول کشید تا من و بابایی تونستیم راه بیفتیم تا وقتی که ما رسیدیم به جایی که می شد شما رو ببینیم تو خودت تنهایی از سربالایی بالا رفته بودی و هیچکس متوجه نشده بود که تو پشت سر دایی و بقیه هستی و وقتی تقریبا تمام سربالایی رو بالا رفته بودی دیدنت و اومدن پیشت.
نمی دونی از اون لحظه که این صحنه رو دیدم چقدر ناراحت شدم. اینطور یود که اون روز هر چقدر خوش گذشت اما با این خاطره بد به روزی تبدیل شد که اصلا دوست ندارم دوباره به خاطرش بیارم از طرفی دیروز رو نباید از خاطر ببرم چون دوست ندارم تکرار بشه.
هیچ کلمه ای برای تشکر از خدا پیدا نمکنم خدایی که همیشه قبل از اینکه صداش کنم کمکم کرده و نگداشته زندگی برام تلخ بشه