نفس مامان و بابا، رضــــــــــــــــانفس مامان و بابا، رضــــــــــــــــا، تا این لحظه: 15 سال و 2 ماه و 24 روز سن داره

رضا جونی و من و بابایی

دریا

1390/12/12 21:40
730 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عسلم

خوبی خوشگل مامانی

اگر گفتی دیروز کجا رفتیم

دیروز رفففففففتیم:

             رفتیم :

        رفتیم دریا

میدون گرگان(برج میلاد)

دریای بندر ترکمن

دیروز یعنی 11 اسفند سه تایی با هم رفتیم دریا، قرار بود که دیروز بابایی ما رو بخاطر مراسم عروسی  پسر خاله محمد بره مشهد و ما اونجا بمونیم... اما

اما بابایی گفت که برای کارشناسی یک مورد باید بریم تنگه راه، تنگ راه کجاست؟

تنگه راه

ی شهر خیلی خیلی کوچولو بعد از جنگل که بابایی با یکی از همکاراش از تهران قرار گذاشت و اونا اومدن و ما هم رسیدیم سر قرار و بعد از اینکه بابایی کارش تموم شد با رفتیم دریا البته بدون برنامه قبلی و بدون اینکه بدونیم سر از دریا قراره در بیاریم، ولی رضا جون خیلی بهمون خوش گذشت ، چه حرفی آدم بره جاده شمال خوش نگذره؟

ولی بابایی با این سفر کوچولو اما خیلی باحال از گیر اینکه بگیم سال 90 ما رو مسافرت نبردی راحت شد

ولی عزیزم من توی این راه فهمیدم که جناب عال توانایی های زیادی داری می تونی بلاهای زیادی سر جیگر آدم در بیاری میتونی جیگر رو در بیاری، سوراخ کنی، بخوری، کباب کنی و خلاصه پدرش رو در بیاریSmilehaa

البته ما هم مقصر بودیم که خیلی توی ماشین بودیم و تو اذیت شدی، بگردمت تو هم کسی رو نداشتی باهاش بازی کنی حوصلت یک کم سر شد

از کلیدای جالبت اینکه ی پرنده یک اشتباه کرد و روی ماشینی که شما توش بودی خرابکاری کرد و شما هم پوست ما رو کندی از بس گفتی این چیه؟ چرا اینجوری شده؟ چرا بابایی تمیز نمی کنه؟؟؟؟؟

خلاصه...

توی دریا جز سنگ انداختن کار خاصی نکردیمبندر ترکمن

 ولی تو دریا رو خوب دیدی و موقع برگشتن می گفتی بریم دوباره دریا: ما هم می گفتیم نمی شه دریا کثیف بود تو هم می گفتی " خوب بابایی شلنگ برداره دریا رو بشوره"

بابایی قول داده توی اولین فرصت سال آینده یک دور دیگه مفصل بجای کاشان و اصفهان و خلاصه همون شهرای اون ور که خیلی دوسشون داره ببردمون شمال....

امروز هم که با اجازتون رفتیم باغ آقای ساجدی که رود خونه آب خوبی داشت و کلی آب بازی کردیم

باغ آقای ساجدی

از اونجا هم یک میم انگور برای باغچهء حیاط آوردیم

رضا و درختکاری

جیگر مامان

الان هم هر کاریت می کنیم حموم نمیری

دوست دارم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

نسترن
13 اسفند 90 9:54
چه جالب یکدفعه سفر رفتن خیلی حال میده خوو گل پسرم دوست نداره حموم بره مگه چی میشه ازش عکس بگیر که یادگاری بمونه


جدا هم که همین جوره دیگه آدم لحظه شماری نمی کنه
نسترن
14 اسفند 90 11:36
خوب از صبح تا اخر شب مشغول بودم بعد هم مثل شما یک پسر ناز ندارم که مجبور بشم واسه اونم وقت بگذارم این شد که زودتر از شما به انتهای کاررسیدیم اهان یادم رفت یک روز هم مهدی واقعا سنگ تموم گذاشت کلی کار کرد چون اگه اون نبود فکر کنم حالا حالا باید مشغول میشدم
بعدهم من اینقدر در طی سال هم تمیز میکنم که باورت میشه با اینکه مثلا خونه تکونی کردم اصلا معلوم نیست


پس دیگه واقعا ای ول هم به خودت هم به کمک دستت...



سمانه مامان پارسا جون
15 اسفند 90 11:56
چه عکسهای خوشگلی رضا جون خوش به حالت گلم دلمون لک زده واسه آب بازی
مامان محمدرضا
15 اسفند 90 17:35
خوش به حالت . منم دوست دارم پسرم مثل رضا کوچولوی شما کنارم باشه