نفس مامان و بابا، رضــــــــــــــــانفس مامان و بابا، رضــــــــــــــــا، تا این لحظه: 15 سال و 2 ماه و 6 روز سن داره

رضا جونی و من و بابایی

باز هم شیطنت تازه

1391/4/26 18:17
598 بازدید
اشتراک گذاری

شنبه ١٠/4/91

سلام عزیزم666.gif

سلام نفس مامان خوبی عزیزم

چهارشنبه شب هفته قبل قرار  بود دوست قدیمی من و همکار و دوست بابایی و پسرشون که همسن شماست محمد جونhttp://mohammadgoon.niniweblog.com  از مشهد بیان پیشمون...

چهار شنبه شب رسیدن و اون شب چون آرش پسر آقای پاکیزه و هلنا نوهء آقای حسینی هم بودن شما کمتر به مجمد رسیدی اما باز هم همون شب هم کم شیطنت نکردی و آبروی من و بابایی رو خوب جا کردیCute smiley 075

 با اینکه روزش نخوابیده بودی با ما تا ساعته 1 و نیم بیدار بودی

اما چشمت روزه بعد نبینه

تا فردا صبح محمد پاش روگذاشت توی خونه شما از خواب بیدار شدی و از همون لحظه دیگه نگذاشتی آب خوش از گلوی ما دو تا مامانا و محمد پایین بره agressie09.gifدائما اشک42 Orange Emoticons محمد رو در می یاوردی و به هر طریق ممکن نمی گذاشتی محمد با وسایلات بازی کنه

جلوی کمدت وا می ستادی و نمی گذاشتی محمد به کمدت نزدیک بشه

هر وسیله ای که محمد براش جلب توجه می کرد شما ور می داشتی و اگه من ازت میگرفتم صدای گریه گریهشما تا اسمون بلند می شد

خلاصه نه شما دو تا صبحانه خوردید و نه گذاشتی زهره جان یک لقمه .......

به هر ترتیب ساعته 11 شد و زهره جان که از دست آقا رضای ما و مهمون نوازیش کلافه شده بود به یایایی محمد تماس گرفت که از این مخمصهCute smiley 069 نجاتشون بده و از شانسشون بابایی محمد هنوز نمی تونست بیاد

اون روز ظهر خونه آقای پاکیزه دعوت بودیم و مامان محمد می خواست هر طور شده از این مخمصه نجات پیدا کنه و زودتر برن خونه آقای پاکیزه

حتی محمد هم از دستت کلافه شده بود و رضایت داده بود روی پای مامانش بخوابه

خلاصه آقا رضا چنان بلایی سرمون در اوردی که همچین توی قلب و روحمون حک شد

ساعتای 12 بابایی محمد رسیدن و مامان محمد تونست محمد رو از مهلکه ببره بیرون و فرستادش پایین

این شد که با اینکه شام دعوت خونه آقای حسینی بودن اما قراره شام رو منتفی کردن و بعد از خونه اقای پاکیزه راهی مشهد شدن

من که تا حالا هیچ وقت توی بازی بچه ها دخالت نمی کردم و اگه شما ا از سر و کول هم بالا می رفتید من خیالم نبود ولی اون روز دائم توی اتاق شما بودم تا از مسایل احتمالی جلوگیری کنم

صحبت و نصیحت3d smiley 046 و تهدید Cute smiley 049و حتی رشوه3d smiley 051 هم کاری از پیش نمی برد و صلح رو برقرار نکردCute smiley 009 به هیچ قیمتی هم حاظر نبودی از توی خونه بیرون بری و برای دوچرخه سواری بری توی پیلوت یا با کامپیوتر بازی کنی

فقط و فقط تنها چیزی که اون روز سر گرمت می کرد محمد و بود و محمد.....

 

منزل آقای پاکیزه

منزل آقای پاکیزه

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

بابای ملیسا
10 تیر 91 20:54
با سلام . وبلاگ ملیسا جوون با کلی عکسهای جدیدش به روز شد . خوشحال می شم سری به ما بزنید و با یک نظر ما رو مورد لطف خودتون قرار بدید . منتظر نظرهای قشنگ شما هستیم .
نایسل
11 تیر 91 21:19
منم دلم تنگ شده ای جان همه بچه ها همینن
نایسل
11 تیر 91 21:19
فاطمه هم همیشهبا دختر دایی من دعواش میشه همیشه سر کل کل هستن اشک همو در میارن
نایسل
11 تیر 91 21:49
مرسی گلم
نسترن
12 تیر 91 13:47
به اون قیافه مظلومش این کارا نمیاد ملیحه اینقده دلم براتون تنگ شده