یک شاهکار تازه
سلام عزیزم
سلام مامانم
سلام همه هستی من
این روزا هر روز شیطون تر می شی و با کارایی که همش از سر شیطنت های بچه گانه است یک جورایی حال من و بابایی رو می گیری
تقربیا این روزا هر روز حرف تازه و کار تازه ای داری که برامون انجام بدی
مثله دیشب که رفتیم بیرون و ساعتای 11 شب اومدیم خونه و تا کلید رو توی قفل گذاشتیم که در رو باز کنیم.
.
.
.
بله آقا رضا، کلید توی در جا نخورد و در باز نشد
آره جونم شما کلید من رو از توی خونه توی در جا گذاشته بودی و نمی تونستیم در رو باز کنیم
وای که کفرمون در اومده بود و خودتم که فهمیده بودی چیکار کردی صدات در نمی یومد
بابایی هم هر چی تلاش کرد نتونست در رو باز کنه و گفت که بریم دنبال کلید ساز
خوب آقا رضا اون موقع شب اون هم توی شهر بجنورد که نمی شد قفل ساز گیر آورد و تموم جایی که باز بود مربوط به شکم و میوه و تک و توکی سوپری بود که هنوز دنبال مشتری آخر شب بودن و یک جورایی به کسایی مثل ما خدمت رسانی می کردن
توی این شهر کلی بالا و پایین رفتیم و لی دریغ از یک کلید ساز که شماره ای که روی در مغازه اش بود رو جواب بده و ما همچنان دنبال می گشتیم
بالاخره یکی از شماره ها جواب داد و رفیتم دنبالش
بالاخره این پسر جوان که با مصیبت پیداش کرده بودیم نتونست در ضد سرقت رو باز کنه و با شکستن قفل که از بابا هم بر می یومد علاوه بر دستمزد خودش خسارت یک قفل رو هم به ما زد و ما اومدیم توی خونه
فرداش از خواب بیدار شدی و پرسیدی که: خوب بالاخره چه جوری اومدین توی خونه؟
آخه شما چون ظهر هم نخوابیده بودی دیگه شارژت تموم شده بود و مثلا از من اجازه گرفتی و ساعت تقریبا 12 توی ماشین قبل از اینکه ما کلید ساز رو بر داریم خوابیدی
خوب این هم از یک شب دیگه که با خراب کاری شما به تموم شد...