نفس مامان و بابا، رضــــــــــــــــانفس مامان و بابا، رضــــــــــــــــا، تا این لحظه: 15 سال و 2 ماه و 16 روز سن داره

رضا جونی و من و بابایی

شب یلدا

1391/10/6 12:25
337 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزیزم

خوبی گلم

این یکی دو روزه مشهد بودیم

شب یلدای ساله 91

امسال هم شب یلدا خدا خواست و رفتیم مشهد توی این سالایی که بجنوردیم فقط سه ساله که تونستیم بریم مشهد

و هر سال هم که مشهدیم دو بار، دو بار یلدا برگزار میشه

اول که رسیدیم مشهد رفتیم خونه باباحاجی چون براشون خرید کرده بودیم و باید می بردیم

اونجا توی باغچه یک کمی برف مونده بود که شما و بابا، با هم برف بازی کردین و من هم که داشتم عکس می گرفتم و دستم به برف نمی رسید بیشتر از شما دو تا برفی شدم

بعد هم رفتیم خونه بابا رضا و اونجا هم که همه عمه و عموها بودن و شما با نوها کلی خوش بهتون گذشت

وقتی اونجا رسیدیم همه تازه خوابیده بودن و با داد و بیداد و خوشحالی شما همه از خواب بیدار شدن و با چشمای خواب الود یلدا رو توی عصر روزه پنج شنبه شروع کردیم

اون شب چون قرار بود اخره دنیا باشه همه داشتن از این موضوع حرف می زدن

شب چله خونه بابارضا بخاطر اینکه ما باید برای ادامه مراسم خونه باباحاجی می رفتیم زود برگزار و زود هم تموم شد

بقیه هم که برای این شب از شب قبل اومده بودن کم کم رفتن خونه هاشون

خونه باباحاجی، همه اومدن و جمع خاله ها جمع بود و به شما خیلی خوش گذشت

از فال حافظ و حقیقتهای حافظ بخوام برات بگم حرف به درازا کشیده می شه

ولی امسال هم حافظ مثله همه سالای قبل روی همه فالا رو بالا اورد و همه از نیتهای هم با خبر می شدن

اخره یلدا هم که مریم پیش من موند و ما تا دم دمای اذون خوابمون نبرد

فرداش هم ادامهء شب یلدا رو داشتیم و برای ناهار خاله ها خونه بابایی دعوت بودن و باز تا عصر دوره هم بودیم و عصر هم که شد ما رفتیم خونه بابارضا و خاله ها و مامانی و بقیه رفتن طرقبه برای بعد چله گذرون

این هم از جمعه که تمام شد و فرداش هم بابایی برای شما مرخصی گرفته بود تا ببردت پیش امیر اما چون امیر باید می رفت مهد برای مراسم چله ای که برای بچه ها گرفته بودن ما دیگه نرفتیم و مزاحمشون نشدیم

ولی بجاش بعد این همه سال که از مدرکامون گذشته بود من و بابایی با هم رفتیم و هر دو مدرکامون رو از دانشگاه گرفتیم و دیگه بجای تصویرش، خودش رو دیدیم

کلی هم همه دستمون انداختن چون هر دو این همه سال؛ بی خیال برای مدرکامون بودیم

عصر روزه شنبه هم برگشتیم

الان هم شما داری یکی از کتابای بیوشیمی من رو می خونی

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

مامان کورش
6 دی 91 15:40
رضا جونم خوش به حالت 2 بار یلدا گرفتی میشه سال دیگه در کنار هم شب یلدا بکیریم می بوسمت
رسول
6 دی 91 23:51
چه یلدای باحالی شدااا رضا آخرش مهندس میشی کتابا مامانتو میخونی ادامه بده مادر خوب درس خوبه هوراااا عمه شدم
خوش سیما
7 دی 91 10:21
9