یک روز با یک عالمه برف
سلامممممممممممممممم عزیزم
خوشگله مامان چطوره
به روایت تاریخ نگار وبت که روز به روز داره شمارش معکوس تولدت رو می زنه 1 ماه و سه هفته و چهار روز تا چهار سالگی پسر خوشگله مامان مونده
این روزا هوا سرد و مشهد هم منتفی
امروز به جای مشهد، رفتیم ارتفاعات اسفراین که برف بازی کنیم
کلی خوش گذشت
هوا افتابی بود و برف هم اندازه ای که برف بازی کنیم اومده بود
هنوز توی قسمتایی از جاده که نزدیک گردنهء اسدلی بود بخاطر بادی که از روی برف می یومد و برفا رو توی جاده می ریخت حرکت ماشینا سخت بود و تمام مدت صحنه های سر خردن و دور زدن ماشین توی زمستون پارسال برام تداعی میشد بابایی هم که دید اینجوریه دور زدیم و قبل از اینکه جاده به طرف گردنه متمابل بشه برگشتیم
از شانس بد ما هم پشت سر ما ماشین برف روب می یومد و ما مجبور بودیم روی برف بریم و از پشت برفا رو پاک میکرد
و اما این هم عکساش
قربون پاهای کوچولوت برم
بعدش هم برای ناهار بابایی دید که بخاری از مامانی طبق معمول روزای جمعه بلند نمی شه و باید کلی گرسنگی بکشه و برای همین هم بردمون اکبر جوجه به صرف ناهار و ما هم کلی استقبال کردیم
این هم از اولین برف سال ٩١ که شهر بجنورد رو سفید کرد
این هم دستای پسر من که با رنگ انگشتی زدی و دیگه از این بهتر نشد
این عکس هم از قبل جا مونده بود برات می گذارمش