نفس مامان و بابا، رضــــــــــــــــانفس مامان و بابا، رضــــــــــــــــا، تا این لحظه: 15 سال و 2 ماه و 16 روز سن داره

رضا جونی و من و بابایی

شیرین زبونی های عسل ما

1390/3/1 16:42
393 بازدید
اشتراک گذاری

سلام گلم؛ باز دوباره تو توی خواب ناز سر صبحی ومن هم از پیاده روی اومدم و فرصتی پیدا کردم که از شیرین زبونی های تنها شیرینی زندگیم بنویسم .

عزیزم این روزا لحظه ای نیست که تو شیرین کاری نکنی و مامانی یا بابایی تو رو توی بغلشون نگیرن و غرق بوسه ات نکنن.

مثل دیروز که روی زمین دراز کشیدی و گفتی "ماساز" ومن شروع کردم به ماساژ دادنت، تو هم تند تند با همون زبون شیرینت میگفتی "آخیش، آخیش".

یا دیشب که باهات قهر کرده بودم چون آخر شبی دست گل به آب دادی و من باهات حرف نمی زدم تو هم مثل همیشه اومدی کنارم وانقدر با صدای گریون گفتی "مامانی ی ی ی، مامانی ی ی ی ی" که باز هم دلم برات سوخت ویادم رفت که چیکار کردی و گفتی "بغلم هن" بغلت که کردم یک دست کامل بوسم کردی.

عزیزم تو با زبون شیرینت به بیا می گی "اییا" یا به عصا می گی "عطا، عطا" البته نمی دونم "عطا" می گی یا "اطا"، یا به شکلات میگی "شلات" البته بعضی وقتها هم میگی "شالاد"که ما ه فکر می کنیم تو میگی سالاد.

راستی تو دایره یا بهتر بگم گردالی خوب می کشی شاید استعداد ریاضی بابایی توی تو شکوفا شده همین طور می تونی قسمتی از دست من رو وقتی می گذارم روی کاغذ بکشی.

"نمی خوام بذارم بخوابی" تا حالا تنها جمله بلندی که گفتی و خیلی واضح بوده و احتیاجی به ترجمه مامانی نداشته همین جمله بوده که چند روز پیش تو به بابایی وقتی که گفت: دیگه دیر وقت بریم بخوابیم، خیلی تر و فرض جواب دادی و ما رو متعجب کردی عزیزم.

(تو خیلی جیگری، خیلی نفسی، خیلی بلایی، خیلی طلایی، خیلی خوشگلی"خوشلی") وقتی که تو این حرفا رو با لهن و زبون خودت بعد از ما تکرار می کنی فقط من و بابایی میخوایم تو رو بخوریم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)