نفس مامان و بابا، رضــــــــــــــــانفس مامان و بابا، رضــــــــــــــــا، تا این لحظه: 15 سال و 2 ماه و 16 روز سن داره

رضا جونی و من و بابایی

آش نذری پسر کوچولوی من

1390/3/5 13:11
351 بازدید
اشتراک گذاری

سلام مرد کوچولوی من؛

دیروز چهار شنبه بود و آش نذری تو رو دادیم.

جدا از من که دیروز خیلی بهم خوش گذشت تو کولاک کردی، هم توی ذوق زدن هم توی ریخت و پاش خونه و اتاق خودت.

دیروز خاله زهره برای کمک از همه زودتر اومد اینجا و حسابی من رو خجالت دادزده کرد، که انشااله بتونم ی روزی زحمت هاش رو جبران کنم از همه مهمتر اینکه محمد رو پیش بابایی ش گذاشته بود و خاله تونست کار من رو حسابی جلو بندازه.

خلاصه به من وتو که خیلی خوش گذشت، همسایه های هر شش واحد زحمت اومدن رو کشیده بودن و من رو تا تمام شدن تموم ظرف ها کمک کردن، مخصوصا اینکه یکی از مهمان ها که متوجه نشدم کی بود من رو ذوق زده کرد چون آخر شب که اومدم توی اتاق تو رو که بد جوری بهم ریخته بودی مرتب کنم دیدم قبلا زحمتش رو کشیده و درست و حسابی تمیز و مرتب کرده و من رو خجالت زده کرد.(البته احتمال می دم اون آدم خیر خاله زهره باشه)

عزیزم انشااله هزار سال زیر سایه بابایی و مامانی زنده باشی و آش نذریت با خاله زهره و محمدکوچولو بپذیم.البته قول بده توی روابطت با محمد جون تجدید نظر کنی.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)