برای جگر گوشم
سلام طلای مامان
امروز توی حال خودم بودم و داشتم به گذشتهء سه نفرمون فکر می کردم
روزای شیرینی که تو برای اولین بار کاری رو انجام می دادی مثلا روزی که برای بار اول غلط زدی یادمه که فرداش عروسی دایی میثم بود و وقتی داشتم پوشکت رو عوض می کردم برای اینکه از دستم فرار کنی خیلی سریع غلط زدی و قند توی دل من آب کردی
یا روزی که برای اولین بار خودت رو از مبل کشیدی بالا انقدر ذوق زدم که چند بار از مبل آوردمت پایین و دوباره رفتی بالا و تند و سریع و با کلی زحمت خودت رو بالا می بردی
یادم اومد از روزی که با هم رفتیم پارک و شما تازه راه رفتن یاد گرفته بودی و من برای خودم و بابایی چای ریختم و بین خودمون روی صندلی گذاشتم و شما هم که عاشق چای هستی تند و فرز از دسته لیوان گرفتی و لیوان رو بردی طرف دهنت انقدر تند و سریع این اتفاق افتاد که من حتی نتونستم برای گرفتن لیوان حرکتی بکنم ولی بابایی مثل فشنگ لیوان رو از دستت گرفت و شما نسوختی
یا چند روز پیش که ازت پرسیدم صبحونه تخم مرغ می خوری یا نون پنیر و عسلی مامان گفت:"ماکارانی"
روزای شیرین با تو بودن که الان داره سه سال ازش می گذره و هر روز تو خودت رو توی دل ما بیشتر جا می کنی