نفس مامان و بابا، رضــــــــــــــــانفس مامان و بابا، رضــــــــــــــــا، تا این لحظه: 15 سال و 2 ماه و 24 روز سن داره

رضا جونی و من و بابایی

رضا جونم و تشخیص رنگها

سلام عزیزم فقط چند روزه دیگه مونده به اولین امتحانت بله خوشگلم یک شنبه هفته آینده امتحان زبان داری و من حسابی ذوق دارم و یک حس قشنگی دارم و امروز یک هو به من در مورد رنگ دم دری صحبت کردی و من رنگها رو ازت پرسیدم دیدم خدا رو شکر خوب یاد گرفتی انشالله امتحانت رو هم به خوبی پشت سر می گذاری ...
8 شهريور 1391

نیشابور

سلام عزیزم دیروز جمعه، سوم آخرین ماه تابستون بود و ما به اتفاق خاله اکرم و عفت و مامانی و خاله نسرین نیشابور رفتیم پنج شنبه شب ما رسیدیم اونجا. البته از یک راهی که تا حالا از اونجا نرفته بودیم وای رضا جون خیلی مسیر وحشتناکی بود و گاه گداری یک ماشین ازش عبور می کرد و حتی جاده شونه هم نداشت و دو تا ماشین اگه می خواستن از هم سبقتی بگیرن جایی برای سومی نبود و هر چند که سبقتی هم در کار نبود و جاده پر از دست اندار بود و بیرون از ماشین حسابی تاریک و ظلمات خلاصه با کلی ایت الکرسی و چهار قل از اون جاده رسیدیم به نیشابور. اونجا هم که کلی خوش گذشت و من و مریم تا دم اذون گپ زدیم و نگذاشتیم هیچکی بخوابه شما هم که شده بودی پسر...
6 شهريور 1391

داستان بی بی شطیطهء نیشابور

شیعیان نیشابور، در زمان امامت امام کاظم(ع) جمع شده و شخصی به نام محمّد بن علی نیشابوری ـ معروف به ابوجعفر خراسانی ـ را انتخاب کردند تا به مدینه برود و حقوق شرعی و هدایای شیعیان آن سامان را خدمت امام هفتم(ع) تقدیم کند. آنها سی هزار دینار، پنجاه هزار درهم، مقداری جامه و پارچه را به همراه دفتری مُهر و موم شده که در آن هفتاد ورق که در هر یک صورت مسئله‌ای شرعی نوشته شده بود، به او سپردند و به وی گفتند: هر گاه خدمت امام رسیدی، سؤالات و دفتر را به آن حضرت تسلیم نما و فردا صبح آنها را بازپس گیر. اگر دیدیی که مُهر و مُومِ دفتر شکسته نشده، خودت مُهر آنها‌ را بشکن و ببین که آیا امام بدون شکستن مُهر و مُوم، پاسخ سؤالات را داده است یا خیر؟ ا...
4 شهريور 1391

شب قدر

سلام عسلم خوشگلم دیشب،شب قدر بود و آخرین شب از شبهای احیا دیشب هر سه به هم رفتیم امامزاده سید عباس که برادر امام رضا ست امسال جوشن رو کامل خوندن و کلا مراسم عالی برگزار شد و شما هم طبق معمول دنبال این بودی که کی و کجا شمع روشن کردن و بری فوت کنی همه امامزاده رو برای یک شمع روشن زیر پا می گذاشتی و بعد که بهش می رسیدی دور و برت رو یک نگاهی می نداختی و شمع رو با زیرکی فوت می کردی الهی فدات بشم که شیطنت رو توی امامزاده هم ول نمی کنی این هم یک سوپرایز برات به زبان ژاپنی نوشته شده: رضا جونی و مامان و بابا ...
22 مرداد 1391

این روزهای کشور قشنگمون

سلام عزیزم سلام همه هستی من خوبی پسرم این پست رو می خوام برات بگذارم نه برای اینکه از خودت و من و باباجونی بگم برای اینکه از کشورمون بگم هیفم اومد اینجا از همه چیز های دور و برت بگم و از وطنت نگم این روزا یک خبری که خیلی به گوش می رسه موضوع عوض شدن قانون تعداد فرزنده تا امروز همه از چهارمین فرزند می ترسیدن و حتی یکی رو هم با زور بدنیا می آوردن و این فکر و این تبلیغات همه رو به دو فرزندی متمایل کرده بود و نمی دونم از کجا اومده بود ولی این نسل کسی خاموش ما ایرونی ها و این شاید شیعه کشی یا هم ترس پیدا نشدن یک لقمه نون و اینکه تعدادمون زیاد بشه دیگه جایی برای آموزش و درمان نمی مونه بود یا ترس های دیگه ولی همه و همه باعث شده بود که ...
21 مرداد 1391