روزای اول سال نود و یک
سلام عسل مامان
سال نود و بک هم شروع شد و خدا رو شکر یک سال دیگه رو هم به خوبی با هم پشت سر گذاشتیم یک سال گذشت و پسر مامان یک سال بزرگتر شد
امسال که از اوله سالی معلومه که سال پر برکتی داریم
کسایی که تا حالا و این چند ساله نیومدن خونمون اومدن >>> عمه بابایی که امسال با دختر عمه ها و پسر عمه ها اومدن عید دیدنیمون و کلی هم به شما بازی کردن
مامانی و خاله فاطمه و دختر خاله هدی و عمه سمیه هم اومدن و دو روزی پیش ما بودن و شما و نازنین هم که حسابی دلی از بازی در اوردی و با آرین هم که آبت توی یک جوب نمی رفت و بدت نمی یومد حالی ازش بگیری
دو روز آخر سالی هم که خاله عفت و خاله اکرم و خاله مریم و مامانی برای 13 بدر پیش ما اومدن وای که چقدر شما و امیر و رضا و مهدی بازی کردید و کلی هم با هر دوتا علی آقاها گرم گرفته بودی و باهاشون می رفتی فوتبال
خاله عفت هم که آخر شبی از شعرایی که برای مهدی و مهسا و مریم می خوند و یادش بود خوند و برات توی ویت گذاشتم داغه داغه داغ
خلاصه عسلکم امسال خیلی خیلییییییی خوب و خوش شروع شده
از صبح که مامانی و خاله ها رفتن دلم گرفته حوصله م سر رفته و واقعا موندم چیکار کنم
شما هم که از صبح می گی بیا کشتی بگیریم و به مامانی هم می گفتی" چرا رفتی ما می خواستیم تازه بازی کنیم"
با خاله اکرم هم که صحبت کردی گفتی "چرا رفتید یک شب دیگه هم می مونیدی"
الان هم بابایی بهت می گه می خوای کی بیاد خونمون می گی" خاله اکرم بیاد، اون رضای دیگه بیاد، کلاه قرمزی بیاد"
بابایی سرما خورده و حسابی حالش بده