آلبوم عکسای 91
سلام عزیزم
اول اینکه جیگرم در اومد هر چی نوشته بودم پاک شد و اعصابم حسابی به هم ریخت
عزیزم دیشب عمو مهدی و خانمش و نی نی ایکه منتظر اومدنش هستن و محمد آقا که برادر خانم عمویه و خانمه محمد آقا اودن پیشمون و کلی دیشب حال کردی با عمو و آخر شب هم که رفتن توی رختخواب همچنان به گردن عمو چسبیده بودی و ول نمی کردی و با کلی فیلم جدات کردم
امروز هم گردنهء اسدلی رفتیم و هنوز برف زیادی اونجا بود و تلافی زمستون امسال رو با برف بازی در آوردیم
عزیزم این روزا خیلی خیلی شیرین شدی و هر از چند گاهی شاخای سر من و بابایی با شیرین زبونی های شما بالا می یاد
مثل چند شب پیش که ما چون مهمون داشتیم توی اتاق شما خوابیدیم و بعد از نماز صبح من و بابایی با هم صحبت می کردیم که صدامون شما رو بیدار کردو با حال خواب و بیدار گفتی که :"چه بدبختی ایه" منو بابایی هم که خندمون گرفته بود صدا مون رو پایین آوردیم و ادامه دادیم که باز شما گفتی:"عجب بدبختی ای گیر کردیم ها"
یا امروز که بابایی سرش رو روی دست من گذاشته بود و شما به بابایی گفتی:"مگه مامانی متکایه که سرت رو روش گذاشتی، دیگه سرت رو روی مامانی نگذاری ها"
عزیزترینم فعلا که رابطت با من عالیه و دایم می گی من نفس مامانیم ، مامانی عشق منه و .. یا می گی که بزرگ که شدم مامانی هر چی بخوای برات می گیرم..
صبح که از خواب بیدار می شی میای توی اتاق من و پتو رو روی من مرتب میکنی و روم رو می ندازی و دستم رو زیر سرت می گذاری و برام شنگول منگول رو می گی و البته آخرش شنگول و منگول به گرگه می گن :"ما گشنمونه و مامان بزی رفته برامون علف بیاره و ما رو نخور " اینجوری دوباره پیشم می خوابی
چند تا عکس از امسال برات می گذارم
هفت سین امسال و پسر خوشگل و مهربون خودم
اینم از سوم فروردین و تولد
سالگیه دایی جون
عاشقتم مامانی و خیلی دوست دارم