منزل حاج آقا طباطبایی
سلام عسل طلای مامان
خوبی عزیزم
امروز جمعه 8/2/91
عزیزم نیم ساعتیه که از مشهد اومدیم و الان شما کنارمی و دارم برات پست جدید رو می گذارم بابایی از بازار مرکزی یک عمو فردوس
وراج خریده و باهاش بازی که نه، روی مخ من راه می ری و من از این فرصت کمال سود جویی رو می کنم و جریانای این روزا رو می گم
اولش که شما دوباره سرماخوردی و صدات بد جوری گرفته که حتی خودت هم مراعات می کنی
و بعدشم که یک خبر:
پنج شنبه با بابایی و شما رفتیم یک جایی که واقعا روحانی بود
رفتیم منزل حاج آقا طباطبایی یکی از روحانیون بنام و واقعا روحانی مشهد
روحانی که من و بابایی رو عقد کرد و حالا بعد از گذشت چند سال دوباره برای یک استخاره و خمسمون رفتیم پیشش
توی این سالا هیچ وقت من خونشون نرفته بودم اما بابایی همیشه تعریف می کرد و من حسرت می خوردم تا که دیروز به اصرار بابایی رفتیم اونجا
رضا جون کاش برای همیشه یادت بمونه روزی که با هم خونه ای رفتیم که واقعا شور و روحانیتش آدم رو جذب می
در رو که باز می کردی به یک حیاط خیلی کوچیک وارد می شد که در طبقه اول روبروت بود اما با یک پرده برزنت پوشیده شده بود و از تعداد پلاستیک های مخصوص کفش مشخص بود که اونجا روضه جزء همیشگی و ثابته.
کمی جلوتر پله ها به یک ایوان کوچول موچول میرفت و در اون ایوان به اتاق یا دفتر حاج آقا باز می شد که باید کفش رو در می آوردی و وارد می شدی
پسر و یک روحانی دیگه ای هم توی دفتر نشسته بودند دفتری که خیلی ساده زیبا و دلنشین بود و دور اون اتاق 4*3 پشتی و متکا و تشک چه برای نشستن گذاشته بودن و خود حاج آقا طباطبایی روی یک صندلی نه جندان بلند نشسته بود و روزنامه می خوند
کنار صندلی یک میز چرخ خیاطی قدیمی گذاشته بودن که روش تلفن و خودکار و این جور لوازم بود
این اتاق دو در دیگه هم به طبقه دوم باز می شد که از طریق اون اهالی خونه با حاج آقا ارتباط داشتن و اوضاع اتاق رو جویا می شدن
ما هم نزدیک آقای طباطبایی نشستیم و بعد از کمی خوش و بش و سوال و جواب کارمون انجام شد بابایی هم از آقای طباطبایی برای شفای شما التماس دعا خواست و با جواب استخاره هامون که به شب نکشیده دلیل خوب و بد شدنشون رو فهمیدیم اومدیم که برای شما بریم دکتر
دوست دارم عزیزم