نفس مامان و بابا، رضــــــــــــــــانفس مامان و بابا، رضــــــــــــــــا، تا این لحظه: 15 سال و 2 ماه و 6 روز سن داره

رضا جونی و من و بابایی

خاطرات این هفته مشهد

1391/6/11 22:11
379 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزیزم

خوبی خوشگلم

امروز شنبه 11/6/1391

دیروز هم که جمعه بود و ما طبق روال همه آخر هفته ها رفتیم مشهد ولی پنج شنبه چون دیر راه افتادیم دیر هم رسیدیم و همه دلواپس شده بودن مخصوصا اینکه بابایی توی شهر هم کار داشت و باید چند جایی می رفتیم ...

وقتی رسیدم اول سراغ بسته سفارشی شما رو گرفتم که آقای خوش سیما زحمت کشیده بودن و برای شما یکی ار نوشته هاشون رو فرستاده بودن.

وقتی کتاب رو باز کردم و دیدم چه زیبا روی کتاب در کنار نوشته ای برای  شما نوشته شده بود"تو هیچ چیزی برای همه چیز شدن کم نداری" و این عبارت توجه من و بابایی رو جلب کرد و اون شب هر کاری کردم کنار نوه ها بتونم حداقل چند صفحه ای رو بخونم نتونستم و شما و سارا و الهه، با مامامانی و عمه جون گفتن، من رو به بازی می گرفتین و وقتی هم که خواستم بیارمش خونه دیدم همه می گن ما داریم می خونیمش کجا می بریش

این شد که هنوز من نتونستم کتاب رو بردارمش و بیارمش خونه

خلاصه پنج شنبه شب گذشت و روزه جمعه تا از خواب بیدار شدم به مامان محیا خانم تماس گرفتم تا ببینم هنوز مشهد هستن یا برگشتن، که خوشبختانه داشتن می رفتن حرم و با هم قرارش رو گذاشتیم.

توی حرم هم تنها نشونه آشنایی ما محیا خانم با چهره دوست داشتنیش بود که از دور توجه جلب می کرد و باعث شد من دوستای نی نی وبلاگی مون رو بشناسم

البته اون روز شما با ما نیومدی و خونه مامانی موندی و من و بابایی با هم رفتیم حرم

محیا خانم خیلی شیرین و دوست داشتنی بود و مامان گلش هم همیر طور و اون روز کلی ما مامانا و بابا ها با هم گپ زدیم ...

حالا بعدا عکسای مشهد این هفته رو می گذارم

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

خوش سیما
25 شهریور 91 21:46
4