نفس مامان و بابا، رضــــــــــــــــانفس مامان و بابا، رضــــــــــــــــا، تا این لحظه: 15 سال و 2 ماه و 11 روز سن داره

رضا جونی و من و بابایی

بعد از این همه مدت 2

1391/9/27 21:38
314 بازدید
اشتراک گذاری

سلام گلم

 این روزا که می گذره به تولدت هم نزدیک تر می شیم و من خودم رو دارم برای تولد دو ماه دیگه شما اماده می کنم

توی مشهد خیلی ازم برای تولد پرسیدن و با اینکه امسال اصلا حوصله نداشتم ولی شما انقده ذوق داری که نمی تونم بهت بگم "نه"

حالا ببینم تا خدا چی می خواد

امروز اولین برف بجنورد بارید و شما تا از خواب بیدار شدی و بیرون رو دیدی با جیغ و هورا از خواب بیدارم کردی و گفتی مامان بدو بدو بیا بریم برف بازی

حالا منو بگو گفتم الان دو متر برف باریده، حتی برف توی خیابون هم نبود و اب شده بود فقط یک کوچولو روی درختا و شمشادای جلوی خونه برف دیده می شد ولی شما مغز منو شستی که باید بریم بیرون....

ولی من همیشه یک ترمز برای کارای شما که منجر به سرماخوردگیت می شه دارم اونم اینکه "اگه بریم بیرون سرما بخوری دیگه اخر هفته نمی تونیم بریم مشهد"

بله این کلمه ها هیچ حرفی رو از جانب شما دیگه باقی نمی گذاره و همه چیز تمومه

 

 

امروز بابایی بهت گفت "تو" وای خیلی بهت بر خورد...

در جریان هستی که شما از قهوه و کاکائو و هر چی که با قدت شما مربوطه محرومی و این در صورتی که نبینی و البته توی فروشگاه هم که می ریم نمی گی که برام بخرین ولی اگه مهمانی باشیم یا مهمون داشته باشیم شما آزادی کامل داری

چند روزه پیش منو بابایی اومدیم نوشیدنی بخوریم که دیدم شما سرت به تلویزیون گرمه و منم از پشت سرت رفتم و شما ندیدی و من که به اتاق رسیدم در رو بستم و گذاشتم سینی رو بین خودم و بابایی تا اگه اومدی نبینی و بری دنباله فیلمت

هنوز نخورده بودیم که اومدی

اولش یک نیگاهی کردی ولی به چشمت نخورد منو بابا هم که نفسمون بند اومده بود و هیچی به شما نمی گفیتم

یک دوری توی اتاق زدی و نشستی کنار بابایی و چشمت یه سینی افتاد و یک نیم نگاهی به من و بابایی کردی و دوباره سرت رو بالا اوردی و گفتی : قهوه و نسکافه وشکلات داغ پس برای منم اوردی

این طور شد که اشتباه من که برای شما هم اورده بودم باعث شد کاری که نباید بشه، بشه

 

plump red glitter lips animated gifplump red glitter lips animated gifplump red glitter lips animated gif

شما فرشته ای عزیزم فرشته

شما با خوردن کلا مشکل داری

برات که غذا می یارن به حدی میخوری که مشکل ضعف شکمت حل بشه

برات غذا اورده بودم که مثله فرفره رفتی طرف اتاقی که بابایی بود و اروم به بابایی گفته بودی که" یک کاری بکن مامان نفهمه من نمی خوام حلیم بخورم"

من که اومدم توی اتاق دیدم بابایی داره می خنده و شما هم رفتی پشت بابایی قایم شدی

با چشمک به بابایی از بابا پرسیدم چی شده

بابایی هم که حالا شما از پشت بابایی، سرت رو برده بودی توی پتو و من یک لقمه ای دهنت کردم بهم جریان رو اروم گفت.

منم بی نتیجه نگذاشتم و با هر فیلمی بود غذا رو دادم خوردی

توی این روزا بیکار که می شی اگه من دراز کشیده باشم می یای و سر من رو مثلا ارایش می کنی و سرم رو می گذاری رو پات و کلی به موهام ور می ری و دقیقا کارایی که ارایشگرای مردونه برای مدلای فشن می کنن رو انجام می دی و دو تا پلاستیک دستت می کنی و موهام رو رنگ می زنی و با تفنگت سشوار می کنی، هر چی که دمه دستت باشه برای تزیین مو به من وصل می کنی تا اینکه این دفعه به سرم چرخ ماشینت رو گذاشتی تا اومدم  از روی پات بلند شم گفتی: خانم کجا می رین هنوز کارم تموم نشده

چند روزه پیش یک عالم کشمش اورده بودی و داشتی می خوردی

بهت گفتم مامانی از اون کشمش ها هم به منم بده

گفتی خوب تموم می شه

گفتم فک کن من خواهر جونتم >>> داداشی بهم از اون کشمش ها می دی

گفتی اره خوشگلم چرا ندم و همه کشمش ها رو تا دونه اخرش توی دهن من کردی

این بود فهمیدم من کمتر از خواهر  نداشتت برات ارزش دارم

از مشهد اومده بودیم و خونه خیلی سرد بود ترسیدم سرما بخوریم که توی خونه اسپند دود کردم

بابایی هم که این روزا اوضاع ریه اش بده و حساسیت داره

شروع کرد به سرفه و گفت: دارم خفه می شم چه دودی کرد

منم گفتم اینجوریش بهتره

شما هم برگشتی گفتی: خوب یعنی می گین بابام خفه بشه

فدات بشم که صبحا از خواب بیدار می شی بخاطر اینکه دارو های بابایی رو بدی و شبا هم وقتش که می شه خودت می ری اب و قاشق برای بابایی می یاری و دقیقا می دونی کدوم دارو رو باید بدی

وای پرستار کوچولو فدات بشم

اگه هم بیدار نشی موقع رفتن بابایی می گی مامان برم پایین دارو های بابایی رو بهش بدم گناه داره  باباجون سرفه کنه

شما کلا خیلی مهربونی و اگه ببینی من از چیزی اذیتم برای حلش هر کاری می کنی

یا قبل از اینکه بخوام برام فراهم میکنی

شبا که می ری بخوابی و اگه ما هنوز نخوابیده باشیم قبل از اینکه بری می گی مامانی هر وقت خواستی بخوابی بگو بیام چراغ رو خاموش کنم شما بلند نشو

الهی فدات بشم مــــــــن مامانی

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

مامان کورش
26 آذر 91 17:56
ملیحه جون خوش به حالتون برف میاد اینجا که امسال هنوز برف نیومده

خوش سیما
26 آذر 91 23:22
4
رسول
27 آذر 91 13:13
واااااااااااای برف ما نداریم پیشاپیش یلدا مبارک دوستون دارم من آپم بووووووووووووووووووووس
فرشته
3 دی 91 12:58
سلام وای مردم انقدراومدم وجدید نشده بود خانم خوش اومدید


مرسی عزیزم
خوش باشین