نفس مامان و بابا، رضــــــــــــــــانفس مامان و بابا، رضــــــــــــــــا، تا این لحظه: 15 سال و 2 ماه و 9 روز سن داره

رضا جونی و من و بابایی

بعد این همه مدت...

1391/9/25 22:00
822 بازدید
اشتراک گذاری

سلام

سلام

سلام

سلام

سلام مامانی

دلم برای نوشتن ازت یک عالمه تنگ شده بود

یک دو ماهی هست که نیومدم و برات پست جدید نگذاشتم

توی این مدت یک عالمه عکس ازت گرفتم و یک عالمه اتفاق افتاده

تولد بابایی که از همه مهمتر بود

هر چند اون محسن هستش که روش نوشتم چیزه دیگه نخونی مامانی

دلیلش هم این بود که حروفی رو که می خواستم توی بستش نبود

عزاداریت قبول پسرم

رضا جونم بازم قبول باشه

این هم روزی که رفته بودیم برای دعای عرفه امامزاده که شما هم دلی از خاک بازی در اوردی و بقیه بچه های هم سنت که دور و ور ما بودن و می دیدن که چه جوری شما داری با خاکا کیف می کنی دهنشون اب افتاده بود و ماماناشون هم از من حسابی کفری شده بودن و حتما توی دلشون می گفتن عجب مامان و بابایی هستن اینا

 و این هم ادامه شرارت های شما

خوب اگه گفتی توی عکس پایینی کجا هستی پسرم

رفتی توی کمد و پشت در هم متکا گذاشتی که در باز نشه

 

این حرکت شما جدیدنا کشف شده

بادکنکیه

این عکس هم ماله چند هفته پیشه که با نازنین دایم می گفتید که می خواین توی جا رختخوابی بخوابید و بعد اینکه چراغا خاموش شد یک دفعه شما و نازنین مثله گلوله از توی جا رختخوابی خودتون رو انداختین بیرون و گفتید که اگه سوسک باشه چی

جالب اینجا که قبلش هر چی مامانی بهتون گفت که بیاین بیرون شما گوشتون بدهکار نبود

دست پسر مامان درد نکنه

و این دو تا هم وقتی پسر خوشگلم به مامان کمک می کنه

این دو تا عکس مربوط به روزیه که من خیلی حالم بد بود شما هم خونه رو مرتب کردی هم ظرف شستی و هم اتاقت رو تمیز کردی و لباسات رو هم که می بینی خودت تا کردی

 

این هم شما نوه بابایی که رفتین اون بالا برای اینکه فقط جیگر بابایی رو در بیارین

همگی با هم دارین کیف می کنین

اینجا هم که شب تاسوعاست و شما و نازنین توی مهد هستین و من و عمه هم کلی از نبود شما دو تا زلزله استفاده کردیم ولی وقتی اوردیمتون با یک عالمه انرژی مضاعف شروع کردین به شرارت

سارا و الهه

نازنین خانم

نازنین خانم

نازنین خانم

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

الی مامان آراد
26 آذر 91 1:08
به به چه پسر نانازی که به مامانش کمک میکنه


ممنون عزیزم که بهمون سر می زنی
مامان کورش
26 آذر 91 17:53
سلام ملیحه جون تولد همسری با تاخیر بهت تبریک میگم اصلا توقع ازت ندارم چرا رضا جون من ظرف ها رو بشور چراغ اتاق خاموش کن این دستهای کوچولوش زود کاری بخواد بکن فقط باید دستور بده عکسای خیلی زیبایی گذاشتی راستی ادرس یه سایت بهت داده بودم برای قاب عکس خبری ازت نشد می بوسمتون


سلام عزیزم
دیگه حالا کار بکنه که بعدا اگه نکرد عقده ای نشم
خاله مریم(مامان حسام کوچولو)
1 دی 91 1:20
چه عجب اومدی ولی خوبه با یه عالمه عکس اومدی


مرسی عزیزم لطف کردی اومدی