مامان چشمش رو عمل کرد
سلام جیگر مامانی
امروز یکشنبه، اولین روز ماهیه که بابا جونی توش بدنیا اومده 13 آبان بهترین روزه ساله.
روز سه شنبه عصر عمو میثم و خانمش با محمد جون اومدن اینجا و فرداش من و تو هم باهاشون رفتیم مشهد. توی مشهد حسابی کاسبی کردی. کارتهات برات خوش یمن بودن و مامان برات رنگ انگشتی گرفتن، بابا حاجی هم به خواست خودت برات شکلات گرفتن و خاله هم دو نا کتاب و یک ماشین پلیس خوشگل برات گرفته بود.
تو هم کلی براشون کلاس گذاشتی و تند تند کارت ها رو می خوندی.
اما مهمترین اتفاقی که افتاد اینا نبود، مامان چشمش رو که آب مروارید آورده بود عمل کرد ما هم شب جمعه رفتیم خونه مامان و بابا رضا تا مامان رو ببینیم.
امروز با هم یک عالمه نقاشی کشیدیم و یک خرگوش خوشگل هم درست کردیم و با همدیگه شعر هم برای خرگوشت خوندیم
یه خرگوش و یه خرگوش یه خرگوش بازیگوش
خرگوش من سفیده بابا اونو خریده
گوشای اون درازه چشماش همیشه بازه
خرگوشکم چه نازه با بچه ها می سازه
نه نیش داره نه چنگول می گرده شادوشنگول
عزیزم خیلی خیلی دوست دارم