نفس مامان و بابا، رضــــــــــــــــانفس مامان و بابا، رضــــــــــــــــا، تا این لحظه: 15 سال و 2 ماه و 9 روز سن داره

رضا جونی و من و بابایی

یک شب تمام نشدنی

1390/9/1 18:33
858 بازدید
اشتراک گذاری

 سلام نفس مامان

عزیزم امروز با سر درد شدید برات می نویسم، سر دردی که بخاطر عشق به جیگر گوشمه.

عسلکم دیروز همین موقعه ها (13:30) بود که تو خیلی غیر منتظره و بدون اینکه من رو بغل کنی و کلی التماست کنم که بخوابی،خوابیدی. ساعتهای 2:30 بود که طبق معمول همیشه دستم رو روی پیشونیت گذاشتم که متوجه شدم تب شدید داری از خواب بیدارت کردم و بهت استامینوفن دادم و به بابایی هم خبر دادم که رضا جونی تبش بالاست بابایی هم طبق معمول گفت که شب که دکتر محمودی رفت مطب می بریمش تا دکتر ببیندش.

تبت یک ساعت بعد کنترل شد و با بابایی ساعتهای 6:30 رفتیم مطب و اونجا بعد از معاینه دکتر گفت که سرما خوردگی نیست و آلرژیت دوباره اوت کرده و دارو داد.

بعد از مطب یک کم خرید کردیم و دوباره تو بی حال شدی حتی با وجود اینکه همیشه علاقه به راه رفتن داری خواستی تا بغلت (به قول خودت بالام کن) کنیم و توی ماشین هم خوابت برد. خونه که رسیدیم تب کردی و من و بابابی خیلی نگران شدیم تبت 5/39 شده بود و همچنان بی حال بودی. بابایی به دکتر محمودی زنگ زد و دکتر گفت شاید مننژیت باشه و حتما ببریدش بیمارستان امام رضا تا چک بشه و اونجا که رسیدیت با من تماس بگیرید و بگید که دکتر کشیش کیه تا من در جریان کار بگذارمش.

خلاصه هنوز از دکتر نیومده بودیم که راهی ییمارستان شدیم. اونجا دکتر محمدی کشیک اورژانس بود و دکتر محمودی هم در جریان مشکل قرارش داده بود و حتی موقع ویزیت هم خود دکتر محمودی با بابایی تماس گرفت و جویای امور شد

دکتر محمدی هم به ما کلی امیدواری داد که موضوع مهمی نیست و گلوش چرک داره و دارو نوشت.

خوشگلکم بعد از ویزیت بابایی با دکتر محمودی صحبت کرد و دکتر گفت که رضا مشکل سرماخوردگی نداره و آمپول پینی سیلین رو یهش نزنید فردا دوباره بیاریدش تا ویزیتش کنم و ما هم یک آمپول دیگه که دکتر محمدی نوشته بود و دکتر محمودی هم موافقت کرد رو بهت زدیم و تو حسابی گریه کردی و اومدیم خونه و ی یک ساعتی بعد تبت کنترل شد و تو شام خوردی و خوابیدیم.

دم اذان صبح بود که رضای خوشگلمون از خواب بیدار شد و آب خواست، آب که برات آوردم بدون اینه ببینی سرد یا گرم شروع کردی به جیغ و داد که آب چرا گرم و هر کاری کردیم نتونستیم ساکتت کنیم و انقدر با گریه حرف می زدی که معلوم نبود چی می گی و بابایی بردت توی آشپزخونه تا هر چی می خوای خودت برداری و چند دقیقه ای بدون حرف نشستی تا بالاخره رلضی شدی و توی آبت شربت آلبالو ریختم و تو نوش جان کردی یک کمی هم مربای تمشک خوردی و گریه ات بند اومد. اما حریفت نمی شدم داروت رو بخوری و آخر قاشق داروت رو عوض کردم وتو هم فکر کردی چون قرمز رنگه شربت آلبالویه و خوردی و با کلی فیلم سیانس خوابیدی.

صبح بابایی زنگ زد و گفت ذکتر محمودی می گه چون توی این ماه 3 بار بی علت بت کرده نیاز به بررسی داره من هم از دکتر باطبی برای ساعت 12 وقت گرفتم تا ببریمت پیش متخصص تا ببینیم مشکل چیه؟

صبح که پا شدی جیگرم رو در آوردی انقدر نق زدی و جیق داد و فریاد راه انداختی و بهانه گیری کردی که تا الان سرم درد می کنه و انگار یک تیکه از سرم رو خالی کردند.

بابای ساعت 11:30 اومد و رفتیم دکتر، خوشبختانه دکتر باطبی تشخیص به سرما خوردگی داد وبهت آموکسی سیلین داد تا مشکلت رفع بشه، برگشتنا هم بابایی که دیشب بهت قول ماشین داده بود برات گرفت و خدا رو شکر به خوبی غصه تب دیروزت تموم شد.

اما جالب اینجا بود عزیزم که تو با وجود بی حالیت برامون شعر آقا پلیسه بیداره رو می خوندی و بابایی هم که یکی دو بار بهت گفت بیا جلو پیش مامانی بشین گفتی که "پلیس جریمت می کنه بابا جون جونی".

عزیزم خلاصهء این لحظات پر از استرس و نگرانی های من و بابا تو الان خوابیدی اینقدر قشنگ و ناز که من هم دوست دارم بیام کنارت و یک شکم سیر نگات کنم و باهات بخوابم.

رضا جون جونی خیلی دوست داریم

انشااه خدا سلامتی تو رو هیچ وقت هیچ وقت هیچ وقت از من و بابایی نگیره

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مامان محمد جون
3 آذر 90 18:34
سلام خانمی هیچ وقت ناراحت نبینمتون ,امیدوارم حال رضا جون خوب بشه و مثل قبل اینقدر شیطونی کنه که از شیطونیاش بنویسی هر مشکلی برای ما تلنگریست تا مبادا قدر داشته هامون و ندونیم و ازشون لذت نبریم ,بعضی وقتا خدا یه جورایی میخواد بیشتر به سلامتی و اونچه راحت در گذشته بهش توجه میکردیم فکر کنیم و قدر شونو بدونیم
مامان ملینا
17 آذر 90 10:43
سلام عزیزم .الهی بمیرم خاله جون که حالت خوب نبود.انشالله که الان خوب شدی و داری برای مامان و بابا شیرین زبونی می کنی.