نفس مامان و بابا، رضــــــــــــــــانفس مامان و بابا، رضــــــــــــــــا، تا این لحظه: 15 سال و 2 ماه و 6 روز سن داره

رضا جونی و من و بابایی

دوباره مشهد رفتیم

1390/8/29 18:08
436 بازدید
اشتراک گذاری

سلام جیگر مامانی

دوباره می خوام از مشهد برات بگم

مهمترین اتفاق واسه من که خیلی من رو راضی کرد شعر خوندن تو با اون صدا نازت بود که انقدر قشنگ خوندی که همه کیف کردن:

بزی نشت تو ایونش           نامه نوشت به مادرش

گفت من بزی تو هستم      ناز نازی تو هستم

یک روز رفتم به جنگل         شیر رو کلافه کردم

با این شاخ های تیزم          شکمش رو پاره کردم

تو الان تقریبا همه کتابهات رو یاد گرفتی و با من وقتی که میخونمشون همراهی می کنی.

مخصوصا کتاب آهوی من چه نازه رو خیلی دوست داری راستی ی توپ دارم قل قلی رو هم یاد داری و با ناز  برامون می خونی.

 

 

دوباره می خوام از مشهد برات بگم جایی که برای ما رفتن به اونجا شیرین ترین اتفاقیه که می تونه آخر هفتمون رو با هاش سپری کنبیم. ایندفعه بخاطر مامانی رفتیم چون دلش خیلی برامون تنگ شده بود . اول که رسیدیم رفتیم خونه بابا رضا ، نازنین و امیر و ایمان هم اونجا بودن و تو حسابی با بر وبچ شلوغ کاری کردی. آخر شب هم که عمه سمانه رفت و تو و نازنین تنهایی بازی و شلوغ کاری می کردید البته وقتی شما دو تا بازی می کنید می شه گفت تنها کار ناجورتون اینه که سراغ یخچال می رید و از آب سرد کنش آب ور می دارید که داد همه رو در می یارید که توی آستینشون آب کردن. غیر از این می شه گفت شما دو نفر تنها نوه های مامانی هستید که بدون سر و صدا و کار ناجور با هم آبتون توی یک جوب می ره البته گفتنیه که با سارا هم زیاد جالب و بدون جنجال بازی نمی کنی و دایم کسی باید مواظب باشه که سر ناسازگاریتون نگیره.

 اون شب تو ونازنین طبق معمول می خواستین با هم بخوابید و عمه سمیه هم بردتون پیش خودش اما نازنین با شرارت هاش و حرفای نا نازش نمیَ گذاشت که بخوابید و آخر مامانی تو رو برد روی تخت و با بابا رضا و مامانی خوابیدی.

روز جمعه هم رفتیم خونه بابا حاجی و خاله هم برات دو تا ماشین جایزه هفته قبلت که هر چی خاله می نوشته تو می خوندی گرفته بود و تو کلی کیف کردی.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)