نفس مامان و بابا، رضــــــــــــــــانفس مامان و بابا، رضــــــــــــــــا، تا این لحظه: 15 سال و 2 ماه و 15 روز سن داره

رضا جونی و من و بابایی

دغدغه های مامان

1390/9/29 14:16
559 بازدید
اشتراک گذاری

 

۩۞۩  سلام عزیزان خیلی خوش آمدید تصاویرشباهنگ Shabahang's Pictures ۩۞۩سلام دلبندم

عزیزکم، این روزا بزرگترین دغدغه ما و اما بیشتر بابایی جدا خوابیدن شماست تقریبا هر شب باید بابایی رو مجاب کنم که تازه رضا رو متقاعد کردم توی اتاق خودش بخوابه و اگر دوباره برگرده همه زحماتش به باد می ره .. البته خودمم بی مایل نیستم که شما برگردی ولی به هر ترتیب جلوی خودم رو میگیرم.

شب کنارت می خوابم و اینقدر برات قصه می گم که دهنم کج می شه ولی مسئله مهم اینه که شب که بیدار می شی گریه های42 Orange Emoticons بدی میکنی و با صدای بلند می گی "مامانی". نمی دونم روند جدا شدنت اشتباه بود یا باید شب توی اتاقت چراغ خواب روشن کنم یا...

فعلا که این چند شب با هزارتا دعا و ثنا خوابیدی تا ببیتیم چی می شه!!!

عزیزم امیدوارم شبای بعد بهتر بخوابی و من و بابایی هم یک خواب بدون استرس بکنیم

دوست دارم ۩۞۩  سلام عزیزان خیلی خوش آمدید تصاویرشباهنگ Shabahang's Pictures ۩۞۩- I Love You

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان محمد جون
23 آذر 90 18:38
سلام عزیزم
از کاری که کردی ناراحت نباش به نظر من شما باید زودتر از اینا قبل از اینکه رضا جون معنی ترس یا جدایی رو متوجه میشد از خودتون جداش میکردی
حالا یکمی دیر شده چون اون به بودن با شما خیلی وابسته است
به نظرم تو این جور تصمیما نباید به حرف باباش بکنی (ببخشید که بی رو دربایستی شدم)آحه به قول خودت هرچی کاشتی نتیجه نمی گیری
عزیزم من که محمد رو جدا میخوابونم حتما براش یه چراغ خواب روشن میکنم در حدی که بیدار که شد اتاقش و ببینه و از تنهایی هول نکنه
پیشنهاد می کنم با رضا برین بیرون و بهش بگو عزیزم دوست داری اتاقت شبا قشنگ تر شه؟
اونوقت بگو بیا با هم بریم هر چراغی رو دوست داری بخریم یه چراغ خواب با نور ملایم بخرین
بعدم باهش برین یه اسباب بازی نرم مثل عروسک بخرین بگو دوست داری شب که میخوابی مثلا فلان عروسک(اسم عروسکش)کنار ت باشه و اون نترسه آخه عروسکت دوست داره تو کنارش باشی و مراقبش باشی
شب سعی کن خوب سیرش کنی و حتما توی وعده شام نوشیدنی دوغ بهش بده و موقع خوابم یه شیشه شیر ولرم بده که خواب آورن
من همیشه رو میز محمد یه شیشه آب میذاشتم که تا بیدار میشد سریع بهش بدم و اجیر نشه تا من برم دنبال آب
یکی دو شب اول هم به جای اینکه اونو بیارین پیشتون بخوابه شما می رفتی پایین تختش می خوابیدی تا هم به اتاقش عادت کنه هم یه باره از شما جدا نشه
الان هم اگر میبینی هنوز مایل نیست کمکم شروع کن از وابستگیش کم کن ولی اونو پیش خودتو نیار مثلا بگو من کنارتم لالا کن
ببین هیچی نمیشه وقتی خیالش راحت شدو خوابید اتاق و ترک کن بذار احساس کنه مهمه و تا چند شب کنارش بخواب و کم کم که به محیط اتاقش عادت کرد بذار تنها بخوابه
الان هم تسلیمش نشو چون بعد مجبوری تا دبستان کنار شما بخوابه
فکر کنم زیاد شد و سرت درد اومد اینا چیزاییه که به ذهنم برای کمک به رضا جون و دوست قدیمیم میرسه
امیدوارم کمکت کنه
دیدی از راه های دورم مثل قبل میشه با هم تبادل نظر کنیمو مثل قبل از تجربیات هم استفاده کنیمامیدوارم از موفقیتت بنویسی

سلام دوست خوب من
از راهنمایی های که خیلی به نظر کارا می یاد متشکرم اومیدوارم با این تجریه ها با رضا بهتر بشه کنار اومد البته با بابایی رضا هم لازمه کنار بیام دیشب بابایی رضا می گفت فقط امشب رو بذار تا بچه پیش ما بخوابه؛ آخر می ترسم بابایی خودش دست بکار بشه...