نفس مامان و بابا، رضــــــــــــــــانفس مامان و بابا، رضــــــــــــــــا، تا این لحظه: 15 سال و 2 ماه و 26 روز سن داره

رضا جونی و من و بابایی

رضا جونم و تشخیص رنگها

سلام عزیزم فقط چند روزه دیگه مونده به اولین امتحانت بله خوشگلم یک شنبه هفته آینده امتحان زبان داری و من حسابی ذوق دارم و یک حس قشنگی دارم و امروز یک هو به من در مورد رنگ دم دری صحبت کردی و من رنگها رو ازت پرسیدم دیدم خدا رو شکر خوب یاد گرفتی انشالله امتحانت رو هم به خوبی پشت سر می گذاری ...
8 شهريور 1391

نیشابور

سلام عزیزم دیروز جمعه، سوم آخرین ماه تابستون بود و ما به اتفاق خاله اکرم و عفت و مامانی و خاله نسرین نیشابور رفتیم پنج شنبه شب ما رسیدیم اونجا. البته از یک راهی که تا حالا از اونجا نرفته بودیم وای رضا جون خیلی مسیر وحشتناکی بود و گاه گداری یک ماشین ازش عبور می کرد و حتی جاده شونه هم نداشت و دو تا ماشین اگه می خواستن از هم سبقتی بگیرن جایی برای سومی نبود و هر چند که سبقتی هم در کار نبود و جاده پر از دست اندار بود و بیرون از ماشین حسابی تاریک و ظلمات خلاصه با کلی ایت الکرسی و چهار قل از اون جاده رسیدیم به نیشابور. اونجا هم که کلی خوش گذشت و من و مریم تا دم اذون گپ زدیم و نگذاشتیم هیچکی بخوابه شما هم که شده بودی پسر...
6 شهريور 1391

داستان بی بی شطیطهء نیشابور

شیعیان نیشابور، در زمان امامت امام کاظم(ع) جمع شده و شخصی به نام محمّد بن علی نیشابوری ـ معروف به ابوجعفر خراسانی ـ را انتخاب کردند تا به مدینه برود و حقوق شرعی و هدایای شیعیان آن سامان را خدمت امام هفتم(ع) تقدیم کند. آنها سی هزار دینار، پنجاه هزار درهم، مقداری جامه و پارچه را به همراه دفتری مُهر و موم شده که در آن هفتاد ورق که در هر یک صورت مسئله‌ای شرعی نوشته شده بود، به او سپردند و به وی گفتند: هر گاه خدمت امام رسیدی، سؤالات و دفتر را به آن حضرت تسلیم نما و فردا صبح آنها را بازپس گیر. اگر دیدیی که مُهر و مُومِ دفتر شکسته نشده، خودت مُهر آنها‌ را بشکن و ببین که آیا امام بدون شکستن مُهر و مُوم، پاسخ سؤالات را داده است یا خیر؟ ا...
4 شهريور 1391

شب قدر

سلام عسلم خوشگلم دیشب،شب قدر بود و آخرین شب از شبهای احیا دیشب هر سه به هم رفتیم امامزاده سید عباس که برادر امام رضا ست امسال جوشن رو کامل خوندن و کلا مراسم عالی برگزار شد و شما هم طبق معمول دنبال این بودی که کی و کجا شمع روشن کردن و بری فوت کنی همه امامزاده رو برای یک شمع روشن زیر پا می گذاشتی و بعد که بهش می رسیدی دور و برت رو یک نگاهی می نداختی و شمع رو با زیرکی فوت می کردی الهی فدات بشم که شیطنت رو توی امامزاده هم ول نمی کنی این هم یک سوپرایز برات به زبان ژاپنی نوشته شده: رضا جونی و مامان و بابا ...
22 مرداد 1391

این روزهای کشور قشنگمون

سلام عزیزم سلام همه هستی من خوبی پسرم این پست رو می خوام برات بگذارم نه برای اینکه از خودت و من و باباجونی بگم برای اینکه از کشورمون بگم هیفم اومد اینجا از همه چیز های دور و برت بگم و از وطنت نگم این روزا یک خبری که خیلی به گوش می رسه موضوع عوض شدن قانون تعداد فرزنده تا امروز همه از چهارمین فرزند می ترسیدن و حتی یکی رو هم با زور بدنیا می آوردن و این فکر و این تبلیغات همه رو به دو فرزندی متمایل کرده بود و نمی دونم از کجا اومده بود ولی این نسل کسی خاموش ما ایرونی ها و این شاید شیعه کشی یا هم ترس پیدا نشدن یک لقمه نون و اینکه تعدادمون زیاد بشه دیگه جایی برای آموزش و درمان نمی مونه بود یا ترس های دیگه ولی همه و همه باعث شده بود که ...
21 مرداد 1391

کلاس زبان

سلام عزیزم خوبی خوششگلم امروز انقده ذوق زده ام که نگوووووو امروز بعد از سه جلسه ای که رفتی کلاس زبان از مربیت، سمیه جون پرسیدم که وضعیت رضا توی کلاس چطوره؟؟؟؟؟؟؟؟ مربیت هم با روی باز جواب داد عالیییییییییییییــــــــــــــــــــــــــــــــی مخصوصا با توجه به سنش که از همه بچه ها کوچکتره اما از همه زودتر مطلب رو می گیره و با من همکاری می کنه وای من رو می گی رضا دوست نداشتم مربیت ساکت بشه و سر تا پا شده بودم همه گوش مربیت که خیلی ازت راضی بود و به ادامه کارت امیدوار بعد از اون با مامان رضا،یکی از همکلاسی هات که اتفاقا اسمش رضا ست و چون دوست نداره مامانش ازش جدا بشه با هم سر کلاس می شینن صحبت کردم و گفت:پسر شم...
19 مرداد 1391