خاطرات اون موقعه ها
این هم اولین عکس پسرم توی بیمارستان ثامن الائمه که دو ماهی زودتر اومدی تا دل من و بابایی و حسابی شور بندازی و از طرفی چشممون به شازده پسرمون دو ماه زودتر روشن بشه این عکس رو بابایی بعد از تولدت گرفت تا به من نشون بده آخه من بیچاره تا هشت روز بعد از تولدت چشمم به جمال دلربات روشن نشد و نمی تونستم بیام بیمارستانی که بردتنت تا گل پسرم رو ببینم عکسای تو با یک فیلم کوتاه از دقایق اول بدنیا اومدنت رو من شاید هزار بار دیدم. اما دل مامانی که پسرش رو ندیده با عکس و فیلم گرم نمیشه اون روزا، بدترین روزای زندگی من و بابایی و همه فامیل بود انقدر اون روزا سخت بود که نمیشه یادشون بکنم و بغض گلوم رو نگیره. عزیزم نبودن ...
نویسنده :
مامانی رضا جون
16:09