بستنی یا مامان؟؟؟؟
سلام وروجک مامان
امروز حسابی دلم گرفته دوست دارم زار زار گریه کنم.
دلم برای مامانی تنگ شده
از وقتی بابایی از سر کار اومده دائم بی قراری می کنم
آخرش بابایی گفت بیا ببرمتون بیرون براتون بستی بگیرم. که این شد از تو بپرسیم مامان رو بیشتر دوست داری یا بستنی رو؟؟؟
هر چی ازت پرسیدیم می گفتی:"نستنی و مامانی رو" بالاخره گفتی :"مامانی اگر بستنی بگیریم شما ناراحت می شی" گفتم نه مامان جون ولی بگو من رو بیشتر دوست داری یا بستنی رو، که آخرش گفتی" بستنی رو " ...(بیا حالا بچه بزرگ کن، مامانش رو به ی بستنی فروخت)
بستنی گفتن شما همانا و دل، دلتنگ ما هم که منتظر تلنگر بود همانا و الانم با همه دلتنگیم دارم برات می نویسم
من با ناراحتی سیستم رو روشن کردم و شما هم خودت رو زدی به کوچه علی چپ و داری می گی یکی،دو تا، پنج تا و با کتابات خودت رو سرگرم کردی بابایی هم نا مردی نکرده و گرفته خوابیده
حالا مامان مونده و حوضش(من مامانم رو می خوام )
اومدی پیشم و می گی "مامانی خسته شدم"
خوبه والله...
معرکه که داری شیرین زبونی هم می کنی و می گی "قد قد قداست"
ی دو ساعتی می گذره و حال و هوای من بهتر که نشده بدتر هم شدم
ولی جالبش اینجا بود که به بابایی می گفتی "مامانی از دست من ناراحته" بابایی هم گفت: چرا از دستت ناراحتت. گفتی:"آخه من گفتم بستنی رو دوست دارم"
بابایی و شما هم انقدر بهم گفتید" ببخشید و خوایش می کنم" و بوس بارون شدم که بالاخره خنده رو روی لبم آوردید
اما دلم همچنان درب و داغونه و دلتنگه مشهدم و توی این غربت گیر افتادم
"دلم برای مامان تنگ شده
الان هنوز خوابیدی
دیشب خیلی اوضام خراب بود و همش سر شما و بابایی خراب شد (خوب مگه غیر از شما کسی دیگه ای هم دارم)
عزیزم دیشب میگفتی که:" مامانی من بستنی دوست ندارم ؛من شما رو دوست دارم"
دیشب شده بودم مادر سالار دیکتاتور
ترتیب غذا رو دادم تا از خواب بیدار شدی ببرمت پارک و شاید مامانت ابتکار خرج کنه و تا سوپری هم بریم برات بستنی بگیرم
عزیزم از خواب که بیدار شدی اومدی توی بغلم و بدون هیچ سر و صدایی خوابیدی
دلم برات خیلی خیلی سوخت
خوب بگو مامانی این فیلما رو از خودت در نیار تو که میدونی آخرش دلت می سوزه، مگه روزه اولته که اینجایی اینقدم من و بابایی رو اذیت نکن
دوست دارم