نفس مامان و بابا، رضــــــــــــــــانفس مامان و بابا، رضــــــــــــــــا، تا این لحظه: 15 سال و 2 ماه و 25 روز سن داره

رضا جونی و من و بابایی

عکسای دردونهء مامان

سلام عمر مامان خوبی عزیزم چهار سالگیت بازم مبارکت باشه یعنی تو می گی من جشن چهل سالگیت زنده ام و اون روز رو می بینم فکر کن: انشاالله اون موقع ازدواج کردی و کنار خونوادتی و من 65 سالمه عزیزم امروز دوباره از عکسای تولدت می خوام چند تایی رو برات بگذارم تا توی جشن چهل سالگیت ببینی و کیف کنی: الان داری از در بالا می ری و حالا هم خدا حافظی کردی و گفتی" گودبای" و رفتی توی اتاق خودت. ...
8 اسفند 1390

تولد،تولد

سلام مامانی،سلام عسلی می بینی عزیزم چه زود گذشت، روز تولدت رو می گم، الان 12 ساعت از لحظه ای که شمع تولد 3 سالگیت رو فوت کردی می گذره،هر چند نمی دونم الان که می خونی چندمین تولد قشنگت رو پشت سر گذاشتی، عزیزم دیروز پنجم اسفند بود وتولدت رو خونهء بابایی گرفتیم ،از حد و اندازهء خوش گذرونی به شما که نگو و نپرس حتی دلت نمی خواست بعد از رفتن مهمونا بخوابی و دائم سراغ مهمونات رو می گرفتی. عزیزم امسال می خواستم برات جشن کفشدوزکی بگیرم که نصفه نیمه شد و تقریبا هیچی توی بجنورد با تم کفشدوزک پیدا نکردم، حتی تن پوشش رو. بگذریم ، بریم سراغ عکسا: فکر کنم بهترین قسمت تولدت برای شما اینجا ...
7 اسفند 1390

تولدت مبارکککککککککککککککک ککککککککککککک عزیزدلم

            ღ ღ رضا جونم تولدت مبارک ღ ღ ღ ღ تولد سالگیت مبارک عزیزم ღ ღ                                 . تولد تو تولد من است ، من تمام طول سال بیدار مانده ام که مبادا روز تولد تو تمام شود ، و من در خواب بمانم و نتوانم به تو بگویم ، ...
4 اسفند 1390

تولد یک دوست

محمد جون تولدت مبارک   سلام عسلم امروز اول اسفند تولد یک دوست قدیمیه تولد دو سالگیه محمد جونه.       این هم عکسی که نی نی وبلاگ توی صفحهء متولدین امروز از محمد آقا گذاشته و امروز رو بهش تبریک گقته  . ...
2 اسفند 1390

اولین تجربه وبلاگی من و رضا جونی

سلام عزیزم برای تو می نویسم که زیباترین دلیلی برای بودن من و بابایی. عزیزم چند روز پیش(٢٦/٢/٩٠) من به کمک خانم مرتضویان با نی نی وبلاگ آشنا شدم و اون رو برای تو که تمام زندگی و رویای منی درست کردیم امیدوارم که تو هم ازش لذت ببری.     عسلم امروز تو دو سال دو ماه و بیست و سه روزه که کنار ما هستی.       نوشتن با تو واقعا کار سختیه الان هم اومدی روی صندلی کنار من و تند تند می گی   "بوس، بوس، بوس" و یک دست کامل بوسم کردی و رفتی سراغ موس و حال مامانت رو گرفتی، با چنگ ودندون داری یک بلایی سرم در میاری تا از نوشتن دست بردارم و برات دوباره ...
29 بهمن 1390

فقط 5 روزه دیگهتا تولدت (این هم از کارت دعوت تولدت)

سلام مامانم دیشب با بابایی رفتیم و ی کم خرید برای تولد کردیم شما هم که کیف می کردی و دایم دستور می دادی که اینو بخر و اونو بخر و ولی باز هم یک کم از خریدا موند که باز بعدا باید بریم. وقتی هم که برگشتیم دیگه دل توی دلت نبود که برات جشن بگیریم قربونت برم که به فکر همه هستی و برای کادوهایی که می خوایم برای بچه ها بدیم هم نظر می دادیو خوشحال بودی که برای بقیه بچه ها هم می خوایم کادو بگیریم و دایم می پرسیدی این لیوان کاغذیا و نی ها برای چی؟ امروز بالاخره بعد از ی ماه ترتیب کارتات رو دادم و این هم از کارت دعوت تولد آقا رضا مون:   ...
28 بهمن 1390

بدون عنوان

سلام شیرین زبونم الان که دارم برات می نویسم بالاخره خوابیدی و من دارم از این فرصت طلایی استفاده می کنم. امروز پنج شنبه و هفته دیگه مثل امروز تولدته. عزیزم این چند روزه خودت هم برای تولدت داری لحظه شماری میکنی و دیروز به نازنین که باهات تلفنی صحبت می کرد و بهت می گفت فشفشه و کادو هم می گیرین؟ می گفتی که شما باید کادو بگیرید. عزیزم امروز هم برای مامانی تعریف می کردی که می خوایم بریم بادتنت، فشفشه و ی عالمه می خوایم بگیریم . آره عسلم می بینی چقدر شیرین شدی حالا بگو ببینم پسر من شیرین تره یا پسر شما؟؟؟؟؟؟؟
27 بهمن 1390

خواستگاری

سلام سلام خوشگل مامانی عزیز دلم 5 سال پیش مثل امروز 26 بهمن بابایی اومد خواستگاری مامانی اون سال هجری قمری و شمسی  با هم مصادف بودن یعنی 26 محرم هم بود که بابایی با خاله و مامانی و عمه سمیه برای خواستگاری اومدن خونه ما و من و بابایی حدودا از ساعت 7:30 تا 11 شب با هم صحبت کردیم و چون حرفامون بدرد بخور نبود و بابایی یک دل نه صد دل عاشق مامانی شده بود و توی بجنورد هم برای مامانی دلش تنگ شده بود هفته بعدش بازم پنج شنبه یعنی 3 اسفند دوباره من و بابایی برای بقیه حرفامون رفتیم توی اتاق و باز کلی حرف زدیم و و هفته بعد پنج شنبه10 اسفند بابایی با بابا رضا و مامانی و دایی هاشم و عمه سمیه برای قول و قرارها اومدن خونه ما و دیگه...
26 بهمن 1390

بدون عنوان

دیگه تعداد روزای مونده به تولدت یک رقمی شدند امروز دیگه حسابی بوی تولدت خونه رو پر کرده به قول خودت "عزیز من گل من تولدت مبارک. چی؟؟ عزیز من گل من تولدت مبارک" آره عزیزم دیگه این حرفا ورد زبونت شده و من و بابایی واسه اون روز لحظه شماری می کنیم ...
25 بهمن 1390