نفس مامان و بابا، رضــــــــــــــــانفس مامان و بابا، رضــــــــــــــــا، تا این لحظه: 15 سال و 2 ماه و 25 روز سن داره

رضا جونی و من و بابایی

سالگرد ازدواج من و بابایی

سلام سلام مامانی  سلام خوشگلم عزیز دلم سلام، دلم برای دوباره نوشتن تنگ شده بود تقریبا ده روزی می شه که بهت سر نزدم و وبت رو آپ نکردم. اما عزیزم خبرای تازه هم برات دارم که از همه واجب تر اینکه پنج شنبه گذشته یعنی شب 17 ربیع الاول سالگرد ازدواج من و بابایی بود که امسال هم مثل 5 سال قبل شب جمعه افتاده بود و چند تا هم عکس از اون شب که خونه مامانی بودیم و بابایی از بجنورد اومد می گذارم   توی مشهد زیاد بیکار هم نبودم و عکسات رو که توی گوشی بابا حاجی بود رو روی گوشی خودم ریختم و حالا این هم از عکسای شما عزیزم ...
25 بهمن 1390

آلبوم عکس عسلم

سلام آقا رضا   چه حال چه احوال این روزا که سرت خیلی شلوغ و پلوغه و احوالی از ما نمی پرسی و حسابی با مامانی کیف می کنی اما من هم کم نگذاشتم و تا تونستم عکسای قبلا رو که با وجود شما نمی تونستم توی وبلاگت بیارم رو گذاشتم و الان هم یک سری دیگه از اونا رو برات توی این پست قرار می دم انشااه که لذت ببری     ...
11 بهمن 1390

بالاخره بعد یک ماه میخوایم بریم مشهد

سلام مامانی سلام پسر خوشگلم امروز قراره اگر خدا بخواد بریم مشهد (هورااا) و اونجا برم دکتر و اگر معلوم شد درد پام مورد خاصی نداره می یام بجنورد اما اگر نیاز به استراحت داشته باشه مسهد می مونیم و بابایی تنها می یاد عزیز دلم ی یک ماهی هست که من نتونستم و درست و حسابی بغلت کنم و خودت هم که این موضوع رو خوب درک کردی حتی وقتی رو صندلی جلوی سیستم بغلت می کنم تا چیزی بهت نشون بدم با زبون شیرینت یاد آوری می کنی که "دتتر گفته من رو اینجوری بغل کنی" خلاصه دلم واسه اینکه بغلت کنم و فشارت بدم و یادم بره توی این دنیا هستم تنگ شده نمی دونی وقتی بغلم می کنی و با دستای کوچولو و نازت، نوازشم می کنی چقدر دلم آروم میگیره   عزیزم یک...
11 بهمن 1390

و اما اندر حکایت پای مامانی

سلام گل پسری بالاخره دیروز بعد 21 روز پای من از توی گچ در اومد 21 روزی که فکر این رو نمی کردم حتی تموم بشه اما تموم شد و یک روز هم ازش گذشت الان تقریببا 24 ساعته که آزادم ولی هنوز درد دارم و پام و حتی قوزک پام هم درد می کنه ولی دکترم  معتقده که خوب میشه اما چشم من که آب نمی خوره که بعد از 6 هفته خوب بشه توی 6 هفتهء آینده باید مراقب پام باشم که دوباره پیچ نخوره و توی این 6 هفته از ورزش خبری نیست و فقط میتونم برم استخر و خلاص .. حالا ببینیم بعد از یک ماه و نیم پام چطور میشه از همه مهمتر که اگر وضعیت پام بهتر نشه شاید نتونم تولدت رو بگیرم و امسال رو باید بی خیال بشیم.... الان هم داری بازی می کنی و مامانی رو...
10 بهمن 1390

آلبوم عکسای رضا جونی

سلام عسلی   رضای جیگر منتظره بره بیرون   آقا رضای ما عاشق ماشین بازی روی بخاریه   رضا جون و استخر خالی رضا توی پارک رضا جون وقتی رفته توی قهر  رضا جون و عمو مهدی ماشینای آقا رضا توی پارکینگ بعد از کلی بازی   ...
9 بهمن 1390

عکسای تولد پارسال رضا جونی (دو سالگی)

 سلام دردونه مامانی امروز می خوام از یک کم عقب تر برات بنویسم، تولد  سالگیت خوشگلکم، تولد پارسالت رو خونه بابارضا گرفتیم چون اگر خونه خودمون می گرفتیم باید سه نفره برگزار می شد،  تولدت با سالرد ازدواج من و بابایی یکی شده بود ما هم برای اینکه حسودیمون نشه مجبور شدیم دو تا کیک سفارش بدیم و از طرفی هم چون شب تولد پیامبر بود  مجبور شدیم کیک آماده بگیریم. اون شب یکی از بهترین شبای عمر من و بابایی بود و کلی بهمون خوش گذشت . البته تو اولش مهمون زده شدی و دائم با گریه می گفتی که بغلم کن و من نتونستم به مهمونهام برسم اما وقتی آقایون اومدن وضع فرق کرد و تو دیگه من و نمی شناختی.  ...
8 بهمن 1390